کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سامان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سامان
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - اسباب ، لوازم . 2 - وسایل زندگی ، باروبنه . 3 - متاع ، کالا. 4 - آراستگی ، نظم . 5 - رواج و رونق . 6 - آرام ، قرار. 7 - مکان ، محل . 8 - تدارک .
-
واژههای مشابه
-
آشفته سامان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.)1 - تهیدست ، فقیر. 2 - شوریده ، مجذوب .
-
بی سامان
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - بی نظم و ترتیب . 2 - فقیر، درویش .
-
سامان شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) (مص ل .) درست شدن کار.
-
سر و سامان
فرهنگ فارسی معین
(سَ رُ) (اِمر.) 1 - آراستگی ، نظم و ترتیب . 2 - اسباب و لوازم زندگی .
-
جستوجو در متن
-
بی دستگاه
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص مر.) بی سر و سامان ، بی سرمایه .
-
ترتیب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) سامان دادن ، نظم دادن .
-
مستقیم شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ) [ ع - فا. ] استوار شدن ، سامان یافتن .
-
بسیجیده
فرهنگ فارسی معین
(بَ دِ) (ص مف .) 1 - سامان داده شده . 2 - آماده ، مهیا.
-
عتاد
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (اِ.) ساخت و سامان ، آن چه جهت سفر و جز آن آماده سازند.
-
اصلاح
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - سر و سامان دادن ، تصحیح کردن . 2 - کوتاه و مرتب کردن موی سر و صورت .
-
برگ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) 1 - توشه ، آذوقه . 2 - اسباب و اثاثیة زندگی . 3 - میل ، آرزو. 4 - اسباب و سامان .
-
بسغده
فرهنگ فارسی معین
(بَ سُ دِ) (ص مر.) 1 - آماده ، مهیا. 2 - کسی که کارها را سامان دهد.