کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سال دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بزرگ سال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) سالمند، مسن .
-
سال دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) به یاد مرده یک سال پس از مرگ او اطعام کردن .
-
سال گردش
فرهنگ فارسی معین
(گَ دِ) (اِمص .) گردش سال ، تحویل سال .
-
سال گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تَ) (مص م .) مراسم سالگرد شخص مرده را برگزار کردن .
-
سال زده
فرهنگ فارسی معین
(زَ دِ یا دَ) (ص مف .) (عا.) 1 - آفت - دیده ، آسیب دیده (محصول ). 2 - درختان میوه ای که بار نداده باشند.
-
سال شمار
فرهنگ فارسی معین
(شُ) (اِ.) تقویم .
-
سال گره
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ) (اِمر.) روز شروع سال نو از عمر کسی ، جشن تولد.
-
فراخ سال
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) سالی که در آن محصول فراوان باشد.
-
کهن سال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) سالخورده .
-
جستوجو در متن
-
هالی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ستارة دنباله دار منظومة شمسی با مدار گردشی برابر 76 سال .
-
چای
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) مأخوذ از چینی ، درختی است کوچک دارای برگ های سبز و دندانه دار. گل هایش سفید و معطر در جاهای معتدل و مرطوب می روید. برگ هایش را هر سال می چینند و در ماشین های مخصوص تخمیر و خشک می کنند و سپس آن را دم کرده و مصرف می کنند. ؛ ~ قندپهلو (دیشلمه ) چ...