کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالخورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سالخورده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مف .) 1 - پیر، کهنسال . 2 - کهنه ، قدیمی .
-
جستوجو در متن
-
سالخورد
فرهنگ فارسی معین
(ص مف .) سالخورده .
-
هفهفو
فرهنگ فارسی معین
(هَ هَ) (ص .) (عا.) پیر، سالخورده .
-
کمپیر
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (ص .) پیر، سالخورده .
-
کهن سال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) سالخورده .
-
زادخور
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (ص مف .) پیر، سالخورده .
-
زادخوست
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (ص مف .) سالخورده ، فرتوت .
-
سالمند
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص مر.) پیر، سالخورده .
-
کهل
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (ص .) مسن ، سالخورده .
-
بنساله
فرهنگ فارسی معین
(بُ لِ) (ص مر.) کهن ، سالخورده .
-
سالار
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - سالخورده . 2 - کهن .
-
فرتوت
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ص .) = فرتود: پیر، سالخورده و از کار افتاده .
-
گیس سفید
فرهنگ فارسی معین
(س ) (اِ.) زن سالخورده و دارای تجربه و آگاهی .
-
مسن
فرهنگ فارسی معین
(مُ س نّ) [ ع . ] (ص .) پیر، سالخورده .