کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساقط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساقط
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرودافتاده . 2 - فرومایه ، ناکس .
-
واژههای مشابه
-
ساقط شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - افتادن . 2 - حذف شدن .
-
ساقط کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - افکندن . 2 - کسی را از شغل خود برکنار کردن .
-
جستوجو در متن
-
رادی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) ساقط ، افتاده .
-
مسقط
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ) [ ع . ] (اِمف .) ساقط کرده ، حذف کرده شده .
-
کودتا
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ فر. ] (اِ.) ساقط کردن حکومتی به طور ناگهانی از طریق نیروهای نظامی .
-
کفایی
فرهنگ فارسی معین
(کِ) [ ع . کفائی ] (ص نسب .) منسوب به کفایت . ؛ واجب ~ امری واجب که چون یک تن آن را انجام دهد، اجرای آن از عهدة دیگران ساقط شود. مق واجب عینی .
-
لاشه
فرهنگ فارسی معین
(ش )(اِ.) = لاش : 1 - مردار، لاشه ، جسد. 2 - پست ، زبون . 3 - تاراج ، غارت . 4 - مجازاً سند مالی باطل شده که از اعتبار ساقط یا پرداخت شده .
-
انواء
فرهنگ فارسی معین
(اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ. نوء، سقوط ستارة یکی از منازل بیست و هشت گانه و طلوع رقیب آن از مشرق . تازیان می پنداشتند که هرگاه ستاره ای از منزلی ساقط شود و ستارة دیگر در مقابل آن طلوع کند، ناچار باران و باد و گرما و یا سرما خواهد آمد. ؛علمِ ~: یکی از علوم...
-
موقوص
فرهنگ فارسی معین
(مَ یا مُ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - گردن کوتاه . 2 - در علم عروض : وقص آن است که دوم فاصله را بیفکنند «مفاعلن » ماند و «مفاعلن » چون از «متفاعلن » منشعب باشد، آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدین زحاف یکی ساقط می شود آن را ...
-
واجب
فرهنگ فارسی معین
(ج ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - لازم ، ضروری . 2 - فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد. 3 - سزاوار، شایسته . 4 - مایحتاج . ؛~ عینی واجبی که هر فرد مسلمان مکلف است به شخصه انجام دهد. ؛ ~ کفایی واجبی است که چون بعض افراد آن را انجام دهند، تکلیف از ...
-
وقص
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن (گردن و غیره ). 2 - در علم عروض جمع بین اضمار و خبن . «آن است که دوم فاصله را بیفکنند (از متفاعلن ) «مفاعلن » ماند و «مفاعلن » چون از «متفاعلن » منشعب باشد آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدی...
-
مطموس
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - محو شده ، تباه شده . 2 - ناپدید شده ، گم گشته . 3 - دور شده . 4 - در علم عروض طمس آن است که از این «فاع لاتن » بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود «فا» بماند، «فع » به جای آن به نهی و «فع » چون از این «فاع لاتن » خیزد آن...