کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساغر به کف برنهادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شوغ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) پینه و آبله ای که در کف دست به علت کار زیاد و در کف پا به علت زیاد راه رفتن به وجود می آید.
-
کف
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (اِ.) سطح داخلی دست یا پا که تقریباً گود است . ج . کفوف . ؛ ~ دست خود را بو کردن کنایه از: علم غیب دانستن (بیشتر به صورت استفهام انکاری به کار رود).
-
پس گردنی
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ دَ) (اِمر.) زدن با کف دست به پشت گردن کسی .
-
کف
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ په . ] (اِ.) 1 - انبوهی از حباب - های ریز که به هنگام جوشیدن آب در آن به وجود می آید. 2 - حباب های ریز سفید رنگی که در اثر ترکیب مواد شوینده و آب پدید می آید. ؛ ~ به دهان آوردن کنایه از: سخت خشمگین شدن .
-
اساریر
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَسرار. ججِ سِرُ به معنی خط های کف دست و پیشانی ، چین و شکن روی پوست چهره و دست .
-
تاپ تاپ
فرهنگ فارسی معین
(اِصت . اِمر.) صدای زدن کف دست به متکا یا بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن .
-
جان بر کف
فرهنگ فارسی معین
(بَ کَ) [ فا - ع . ] (ص .) ویژگی آن که در راه آرمان یا رسیدن به هدف حتی از جان خود می گذرد.
-
درگاهی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) تورفتگی در یک دیوار از کف زمین تا بلندی قد انسان به صورت اشکاف یا دولابچة بدون در.
-
کف سفید
فرهنگ فارسی معین
(کَ س ) [ ع - فا ] (ص مر.) کنایه از: صاحب همتی که به سبب بخشش تهیدست شده .
-
کفگیر
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) قاشق بزرگ سوراخ دار که به کمک آن کف روی غذا را می گیرند یا با آن غذا را می کشند.
-
سیلی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ضربه ای که به وسیلة کف دست به چهرة کسی زنند؛ تپانچه . ؛ با ~ صورت خود را سرخ نگه داشتن کنایه از: در عین تنگدستی آبروداری کردن ، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن .
-
کلاغ پر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پَ) (مص مر.) 1 - پریدن کلاغ . 2 - فرش کردن کف اتاق یا حیاط به طور لوزی به شکلی که گوشه های نظامی ها به هم متصل شود. ؛ تنگ ~ وقت غروب .
-
آسفالت
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) مخلوطی از قیر و شن و ماسه که به رنگ قهوه ای یا سیاه است که در پوشش کف خیابان ها، جاده ها و پشت بام به کار می رود.
-
جانماز
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِمر.) فرشی کوچک که بر کف اتاق یا زمین گسترند و روی آن نماز گزارند، سجاده . ؛ ~ آب کشیدن تظاهر به پاکی و تقدس کردن .
-
رکوع
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خم شدن . 2 - پشت خم کردن در نماز به نحوی که پشت وی افقی و محاذی زمین و کف دست روی سر زانو قرار گیرد . 3 - فروتنی کردن .