کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساعت ورود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورود
فرهنگ فارسی معین
(وُ) [ ع . ] (مص ل .) درآمدن ، داخل شدن .
-
جستوجو در متن
-
ورودی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به ورود، آن چه مخصوص و مربوط به ورود و دخول کسان در جایی باشد: در ورودی ، امتحانات ورودی .
-
وصول
فرهنگ فارسی معین
(وُ) [ ع . ] (مص ل .) رسیدن ، ورود.
-
ویزا
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) مجوز ورود اتباع یک کشور به کشور دیگر.
-
قرق
فرهنگ فارسی معین
(قُ رُ) [ تر. ] (اِ.)جایی که مخصوص اشخاص خاصی باشد و از ورود دیگران به آنجا جلوگیری شود.
-
آیین بندی
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (حامص .)آراستن شهر هنگام جشن و شادمانی یا برای ورود شخص بزرگی .
-
بار
فرهنگ فارسی معین
یافتن (تَ) (مص ل .) اجازة ورود به بارگاه شاه یافتن .
-
بار خواستن
فرهنگ فارسی معین
(خا تَ) (مص م .) اجازة ورود طلبیدن ، اذن دخول خواستن .
-
بارعام
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) اجازة ورود به همگان برای حضور در برابر شاه .
-
قرق کردن
فرهنگ فارسی معین
(قُ رُ. کَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م .) جایی را خلوت کردن و مانع ورود دیگران شدن .
-
کاردکس
فرهنگ فارسی معین
(دِ) کارتی که در آن تعداد و تاریخ ورود و خروج کالای معینی به انبار ثبت شود.
-
کزاز
فرهنگ فارسی معین
(کُ) [ ع . ] (اِ.) عفونی شدن شدید در اثر ورود میکربی مخصوص از راه زخم .
-
بلیت
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ فر. ] ( اِ.) = بلیط : تکه کاغذ چاپ شده برای ورود به سینما، اتوبوس ، هواپیما، راه آهن و غیره .
-
خندق
فرهنگ فارسی معین
(خَ دَ) [ معر. ] (اِ.) گودالی که گرداگرد شهر، قلعه و مانند آن درست می کردند تا مانع از ورود دشمن و سیل گردد. ج . خنادق .