کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سابقة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سابقه
فرهنگ فارسی معین
(بِ قَ یا قِ) [ ع . سابقة ] (اِفا.) مؤنث سابق . 1 - سبقت گیرنده . 2 - (اِ.) پیشینه ، اعمالی که در گذشته انجام شده .
-
سابقه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - باسابقه . 2 - دارای پیشینه نیک یا بد.
-
سابقه سالار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص مر.) کاروان - سالار، پیشرو قافله .
-
جستوجو در متن
-
پیشینه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِمر.)1 - قدیم ، دیرینه . 2 - نخستین ، اولین . 3 - سابقه .
-
سوابق
فرهنگ فارسی معین
(سَ بِ) [ ع . ] (اِ.) گذشته ها، سر - گذشت ها. جِ سابقه .
-
قدم
فرهنگ فارسی معین
(ق دَ) [ ع . ] (حامص .) 1 - سابقه در کار. 2 - قدیم بودن ، ضد حدوث .
-
مفتعل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ عَ) [ ع . ] (اِ.) کار بزرگ ، کار بی سابقه .
-
اورژینال
فرهنگ فارسی معین
(اُ) [ فر. ] (ص .) 1 - هر چیز اصل یا اصیل که تکثیر یا مشابه سازی شود، نسخة اصلی . 2 - هر چیز بدیع و نو که سابقه نداشته باشد، اولین ، نخستین ، اصیل .
-
پیش کسوتی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - ع . ] (حامص .)1 - مقامی بالاتر از مرید و فروتر از شیخ . 2 - در ورزش ، کسی که بر دیگران سابقه بیشتری در آن ورزش دارد.
-
کاریر
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - سازمانی که کارش برقراری ارتباط تلفنی از راه دور است . 2 - سابقة شغلی .
-
مسبوق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سبقت گرفته ، گذشته . 2 - آگاه ، مطلع . ؛ ~ به سابقه آن چه که قبلاً عین یا شبیه آن وقوع یافته باشد.
-
گروه
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - دسته ، جمعیت . 2 - امت ، فرقه . 3 - واحدی از سربازان شامل 9 نفر. 4 - امتیاز کارمند از جهت مدرک تحصیلی و سابقة کار که خود به چند پایه تقسیم می شود. 5 - اصطلاحی است که در دانشگاه ها به جای کلمة انگلیسی دپارتمان یعنی جزوی از دانش...