کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیاده چرب یا شیرین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چرب زبانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ)(حامص .) 1 - شیرین زبانی . 2 - چاپلوسی .
-
چرب زبان
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص مر.) 1 - شیرین زبان . 2 - چاپلوس .
-
لاوه
فرهنگ فارسی معین
(وَ یا وِ)(اِ.)تملق ، چرب زبانی ، چاپلوسی .
-
روغن
فرهنگ فارسی معین
(رُ غَ) [ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای چرب که از شیر، دنبه یا پیه گاو و گوسفند یا از گیاهان روغنی می گیرند. 2 - مایع چربی که از سه گروه اساسی تشکیل می شود: روغن چرب ثابت ، روغن کانی و روغن اسانس . ؛ ~ ریخته را نذر امامزاده کردن مال از دست رفته را به کس...
-
می خوش
فرهنگ فارسی معین
(مِ یا مَ) (ص .) ملس ، ترش و شیرین .
-
ترب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) 1 - مکر، حیله ، زرق ، تزویر. 2 - گزاف ، گزافه . 3 - زبان آوری ، چرب زبانی . 4 - حرکت از روی ناز یا قهر.
-
نوستالژی
فرهنگ فارسی معین
(نُ لُ) (اِمص .) دلتنگی به سبب دوری از وطن یا دلتنگی حاصل از یادآوری گذشته های درخشان یا تلخ و شیرین .
-
خنجیر
فرهنگ فارسی معین
(خِ یا خَ) 1 - بوی تیزی که از سوختن استخوان ، چرم ، پشم و پنبة چرب چراغ خاموش گشته و مانند آن برآید. 2 - هر چیز تند و تیز.
-
انگبین
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ یا گَ) (معر.) (اِ.) 1 - عسل . 2 - هر چیز شیرین . 3 - آهنگی است از موسیقی قدیم .
-
طالبی
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (اِ.) نوعی خربزة پیش رس و شیرین و لطیف که قسمت خوراکی آن زرد یا سبز است .
-
قند
فرهنگ فارسی معین
(قَ) (اِ.) معرب کند؛ جسم جامد سفید رنگ و شیرین حاصل از شیرة چغندر قند یا شکر که به آسانی در آب حل می شود. مجازاً: هر چیز بسیار شیرین . ؛ ~توی دل کسی آب شدن کنایه از: بسیار خشنود و خوشحال شدن .
-
بادام
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) درخت یا درختچه ای از تیرة گل - سرخیان با میوه ای که تازه اش سبز و کرکدار است ولی به تدریج پوستش سخت می شود که مغز آن شیرین ، خوراکی و روغن دار است .
-
شکرلب
فرهنگ فارسی معین
(شَ یا ش کَ لَ) (ص مر.) 1 - کسی که یکی از دو لبش چاک داشته باشد. 2 - کنایه از: شیرین گفتار، معشوق . 3 - گونه ای نان شیرینی .
-
مربا
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ بّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تربیت شده . 2 - (اِ.) نوعی خوردنی شیرین که از انواع میوه ها یا پوست مرکبات با شکر تهیه می شود.
-
چربه
فرهنگ فارسی معین
(چَ بَ یا بِ) (اِ.) = چربک . چربی . چربو: 1 - کاغذ چرب و تنک که نقاشان بر روی صفحة تصویر و طرح گذارند و با قلم مو صورت و نقش آن را بردارند. 2 - پرده ای که بر روی شیر بندد؛ قیماق .