کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زِند و زا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زند
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) ساعد، بنددست .
-
زند
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) 1 - بزرگ ، عظیم . 2 - نیرومند.
-
زند
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ.) 1 - تفسیر، شرح . 2 - تفسیر اوستا.
-
جستوجو در متن
-
پاسبک کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) زایمان کردن ، زا ی یدن .
-
پا به ماه
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (ص مر.) = پا به زا: (عا.) زنی که در ماه آخر آبستنی باشد و زادن او نزدیک است .
-
آنتی بیوتیک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِمر.) به ماده ای که مانع ادامة حیات و تکثیر و رشد دسته ای از باکتری ها و عوامل بیماری زا شود گویند، پادزهر، پادزیست (فره ).
-
کبریت
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (اِ.) قطعه کوتاه و باریکی از چوب که انتهای آن به مواد آتش زا مثل گوگرد آغشته شده و بر اثر مالش یا اصطکاک با سطح زبر آتش می گیرد.
-
اپیدمیولوژی
فرهنگ فارسی معین
(اِ دِ یُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مطالعة نحوة انتشار بیماری ها و عوامل بیماری زا یا هر عاملی که به سلامت مربوط باشد، همه گیرشناسی . (فره ).
-
ایمونولوژی
فرهنگ فارسی معین
(مُ نُ لُ) [ فر. ] (اِ.) دانشی که به بررسی واکنش ایمنی جانداران در برابر آنتی ژن های بیگانه و نحوة ایجاد مصونیت در برابر عوامل بیماری زا می پردازد.
-
پستاندار
فرهنگ فارسی معین
(پِ) (اِمر.) رده ای از جانوران مهره دار خون گرم اغلب دارای بدن پوشیده از پشم یا مو به ویژه دارای غده های پستانی در ماده ها و معمولاً بچه زا. ج . پستانداران .
-
پاستوریزه
فرهنگ فارسی معین
(تُ زِ) [ فر. ] (ص مف .) 1 - ویژگی ماده ای غذایی که همة میکروارگانیسم های بیماری زا و بخش بزرگی از میکروارگانیسم - های غیربیماری زای آن از بین برده شود. (فره ). 2 - مادة خوردنی که طبق اصول علمی پاستور میکروب ها و موجودات تخمیری آن را از بین برده با...
-
بمب
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ فر. ] ( اِ.) محفظه ای پر شده از مواد منفجره که پس از پرتاب و برخورد با هدف منفجر می شود. ؛ ~ آتش زا بمبی پر شده با مخلوطی از بنزین ژلاتینی شده و مجهز به یک چاشنی . ؛ ~ خوشه ای بمبی شامل تعداد زیادی بمب های کوچک که هنگام فرود در منطقة وسیعی ...
-
لگدکوب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) 1 - (ص فا.) آن که لگد زند. 2 - (ص مف .) پایمال شده ، لگد خورده . 3 - (اِمص .) پایمال کردن ، کوفتن ، لگد و غیره .
-
داغان کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) 1 - متفرق کردن ، پریشان ساختن . 2 - خرد کردن . ؛درب و ~ خرد و پریشان کردن .