کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زَمقلبفلجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زم
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] (اِ.) سرما، سردی .
-
زم
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ.) گوشت درون و بیرون دهان .
-
قلب
فرهنگ فارسی معین
(قَ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عضوی ماهیچه ای که در سمت چپ قفسة سینه جا دارد و کارش رساندن خون به تمام نقاط بدن است . 2 - خاطر، ضمیر. 3 - دانش ، علم . 4 - میان ، وسط ، درون ، داخل . 5 - مرکز. 6 - میانة لشکر.
-
قلب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] 1 - (مص م .) تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی . 2 - واژگون ساختن چیزی . 3 - در فارسی به معنی زر و سیم ناسره . 4 - (اِ.) نام یکی از صنایع شعری .
-
قلب زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - سکة تقلبی زدن . 2 - تقلب کردن .
-
قلب شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دیگرگون شدن .
-
قلب الاسد
فرهنگ فارسی معین
(قَ بُ لْ اَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دل شیر، قلب اسد. 2 - نام ستاره ای به رنگ آبی - سفید و قدر 3/1 در میان صورت فلکی شیر یا اسد که 86 سال نوری با ما فاصله دارد.