کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زه کمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زه زدن
فرهنگ فارسی معین
(زِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) از پا درآمدن ، از میدان به در رفتن .
-
زه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) آبستن کردن .
-
زه گرفته
فرهنگ فارسی معین
(زِ گِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - آبستن شده ، بار گرفته (زن یا جانور ماده ). 2 - زمینی که شایستگی کشت و زرع پیدا کرده .
-
زه بند
فرهنگ فارسی معین
(زِ بَ) (اِمر.) نوعی گردن بند.
-
زه کشی
فرهنگ فارسی معین
(زِ. کَ یا کِ) (حامص .) خشکاندن آب زمین .
-
جستوجو در متن
-
چله
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ تر. ] (اِ.) زه کمان ، وتر.
-
کمان
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ په . ] (اِ.) وسیله ای برای تیراندازی در قدیم . ؛ ~به زه بودن کنایه از: آمادة نبرد بودن .
-
خطام
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - افسار، مهار. 2 - زهِ کمان .
-
رودگر
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص .) زهتاب ، سازندة تارهای ساز و زه کمان .
-
زهگیر
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (اِ.) انگشتانه ای از چرم یا استخوان که درِ آن را در انگشت کرده ، زِه کمان را می کشیدند.
-
فلخم
فرهنگ فارسی معین
(فَ لْ خَ) (اِ.) = فلخمه : مشتة حلاجی که بر زه کمان می زنند تا پنبه حلاجی شود.
-
ترنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ رَ) (اِ.) 1 - صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گُرز و شمشیر و سپر. 2 - آواز تار و تنبور.
-
وتر
فرهنگ فارسی معین
(وَ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زه کمان . ج . اوتار. 2 - زه یا سیم ساز. 3 - خطی است که دایره را به دو قسمت نامساوی تقسیم کند. 4 - ضلع روبروی زاویة قائمه مثلث . 5 - زردپی .