کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پردة طنبور
فرهنگ فارسی معین
( ~ طَ)(اِمر.) زه هایی بر دستة طنبور که با نهادن انگشت بر جای هر پرده ، تغییراتی در آهنگ می دهند.
-
خطام
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - افسار، مهار. 2 - زهِ کمان .
-
خه
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (شب جم .) کلمة تحسین ، زه ! خهی ! خوشا! مرحبا!
-
رودگر
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص .) زهتاب ، سازندة تارهای ساز و زه کمان .
-
زهگیر
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (اِ.) انگشتانه ای از چرم یا استخوان که درِ آن را در انگشت کرده ، زِه کمان را می کشیدند.
-
کمان
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ په . ] (اِ.) وسیله ای برای تیراندازی در قدیم . ؛ ~به زه بودن کنایه از: آمادة نبرد بودن .
-
وتر
فرهنگ فارسی معین
(وَ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زه کمان . ج . اوتار. 2 - زه یا سیم ساز. 3 - خطی است که دایره را به دو قسمت نامساوی تقسیم کند. 4 - ضلع روبروی زاویة قائمه مثلث . 5 - زردپی .
-
درونسل
فرهنگ فارسی معین
(دَ رُّ نَ) [ ع . ] (اِمر.) بچه و فرزند، زاد و ولد، زه و زاری .
-
زهتاب
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (ص فا.) کسی که شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشتة تافته از رودة گوسفند و حیوانات دیگر است .
-
فلخم
فرهنگ فارسی معین
(فَ لْ خَ) (اِ.) = فلخمه : مشتة حلاجی که بر زه کمان می زنند تا پنبه حلاجی شود.
-
باتلاق
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) = باطلاق : پهنة زمینی که به علت نداشتن راه زه کشی ، رطوبت در آن اشباع شده ، به حالت سست و اسفنجی در آمده ، گاه تمام یا بخشی از آن را آب فراگرفته ، یا گیاهانی بر آن روییده است .
-
ترنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ رَ) (اِ.) 1 - صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گُرز و شمشیر و سپر. 2 - آواز تار و تنبور.
-
ابریشم
فرهنگ فارسی معین
(اَ شَ یا شُ) [ په . ] (اِ.) 1 - رشته های بسیار نازکی که از پیلة کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند. 2 - سازهای زه دار. 3 - درختی از دستة گل ابریشم ها جزء تیرة پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفِس ) موجود اس...
-
سیم
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.)1 - نقره . 2 - پول ، وجه . 3 - فلزی قیمتی که در معادن به طور خالص یا به صورت ترکیب با فلزات دیگر (انتیمون ، سرب ) یافت می شود و چون آن را با مس ترکیب کنند محکم تر می گردد و در صنعت کاربرد زیاد دارد. 4 - مفتول ، رشتة باریک فلزی . 5 - یک...