کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زن و بچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زن سالاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) نظام اجتماعی که در آن قدرت در دست زنان است .
-
سفت زن
فرهنگ فارسی معین
(س زَ) (ص فا.) (عا.) کسی که در مباشرت قوی بود، آن که به نیرو جماع کند.
-
سینه زن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) (ص فا.) آن که در ایام عزاداری خصوصاً عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع ) در دستة مخصوص با دست بر سینة برهنة خود زند (به علامت سوگواری ).
-
طبل زن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) طبال ، دهل زن .
-
یلی زن
فرهنگ فارسی معین
(یَ. زَ) (ص فا.) خواننده .
-
قط زن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) [ ع - فا. ] (اِ.) چوب باریکی که نوک قلم را هنگام بریدن روی آن می گذارند.
-
قافله زن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)راهزن ، دزد.
-
کم زن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) (ص فا.) 1 - کسی که در قمار همیشه می بازد.2 - بی دولت ، بی اقبال ، سهل - انگار. 3 - پست کننده .
-
مشت زن
فرهنگ فارسی معین
(مُ. زَ) (اِفا.) کسی که ورزش مشت زنی را انجام می دهد، بوکسور.
-
دو به هم زن
فرهنگ فارسی معین
(دُ. بِ. هَ. زَ) (ص مر.) فتنه گر.
-
زن به مزد
فرهنگ فارسی معین
(زَ. بِ. مُ) (ص مر.) دیوث ، قواد.
-
زن به مزدی
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(حامص .) جاکشی ، قوادی .