کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زن ء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ابریشم زن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (اِفا.) نوازندة ابریشم ، چنگی .
-
بریشم زن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص فا.) نوازندة ابریشم .
-
پنبه زن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص فا.) کسی که پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شوند.
-
تبیره زن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص فا.) نوازندة تبیره .
-
تیغ زن
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (ص فا.) شمشیرزن .
-
چوبک زن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. زَ)(ص مر.)1 - دُهُل زن ، طبل زن . 2 - مهتر پاسبانان .
-
خامه زن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص فا.) نقاش ، صورتگر.
-
دایره زن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص فا.) آن که دایره نوازد.
-
دهل زن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص فا.) آن که دهل می نوازد.
-
رزم زن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص فا.) جنگاور.
-
زن جلب
فرهنگ فارسی معین
(زَ جَ لَ) [ فا - ع . ] (اِ. ص .) ویژگی مردی که زنش بدکاره است .
-
زن ذلیل
فرهنگ فارسی معین
(زَ. ذَ) [ ع - فا. ] (عا.) ویژگی آن که از زنش می ترسد و مطیع و فرمان بردار مطلق اوست .
-
زن قحبه
فرهنگ فارسی معین
( ~. قَ بَ یا بِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - آن که زن وی روسپی باشد. 2 - دشنامی است مردان را، زن جلب .
-
زن کردن
فرهنگ فارسی معین
(زَ. کَ دَ) (مص م .) ازدواج کردن .
-
زن بابا
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمر.) نامادری .