کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنده داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زنده پیل
فرهنگ فارسی معین
(زَ دِ) [ په . ] (اِمر.) فیل بزرگ .
-
شب زنده دار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زِ دِ) (ص فا.) آن که شب را بیدار ماند. (به جهت عبادت ، عشق ، دزدی ).
-
جستوجو در متن
-
استحیاء
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص م .) زنده نگه داشتن .
-
استبقاء
فرهنگ فارسی معین
(اِ ت ِ) [ ع . ] (مص م .) زنده نگه داشتن ، باقی گذاشتن .
-
ابقاء
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باقی گذاشتن ؛ به جای ماندن چیزی را، زنده داشتن . 2 - رعایت ، مرحمت کردن . 3 - اصلاح کردن میان قومی .
-
صفا داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پاک و بی غش بودن . 2 - زنده دل بودن .
-
اعاشه
فرهنگ فارسی معین
(اِ ش ِ یا شَ) [ ع . اعاشة ] 1 - (مص ل .) زندگی کردن ، معیشت کردن . 2 - (مص م .) زنده داشتن ، زندگی بخشیدن . 3 - (اِ.) گذران .
-
وستالیس
فرهنگ فارسی معین
(وِ) [ فر. ] (اِ.) نام کاهنة معبد وستا. وظیفة این کاهنه ها روشن نگاه داشتن آتش مقدس بود و هرگاه آتش معبد در اثر اهمال یکی از این ها خاموش می شد او را زنده به گور می کردند. کاهنه های وستا مقامی ارجمند داشتند تا آنجا که اگر به محکومی مصادف می شدند و از...