کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنده
فرهنگ فارسی معین
(زَ دِ) (ص .) ژنده ؛ بزرگ ، عظیم .
-
زنده
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) آتش زنه .
-
زنده
فرهنگ فارسی معین
دل ( ~. دِ) (ص مر.) 1 - روشن دل . 2 - شاد، خوش مشرب .
-
واژههای مشابه
-
زنده پیل
فرهنگ فارسی معین
(زَ دِ) [ په . ] (اِمر.) فیل بزرگ .
-
شب زنده دار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زِ دِ) (ص فا.) آن که شب را بیدار ماند. (به جهت عبادت ، عشق ، دزدی ).
-
جستوجو در متن
-
جان دار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - زنده ، موجود زنده . 2 - قادر، توانا.
-
نشور
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] (مص م .) زنده کردن ، زنده شدن مردگان در روز قیامت .
-
جیر
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) آهک زنده .
-
شبگیری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص .) شب زنده داری .
-
استحیاء
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص م .) زنده نگه داشتن .
-
انشار
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] (مص م .) زنده کردن .
-
تک یاخته
فرهنگ فارسی معین
(تَ. تِ) (اِمر.) موجود زندة تک سلولی .
-
حی
فرهنگ فارسی معین
(حَ یّ) [ ع . ] (ص .) زنده . ج . احیا.