کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمینیخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یخ
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ اوس . ] (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ ~ کسی نگرفتن کنایه از: الف - موفق نشدن . ب - مورد توجه قرار نگرفتن . ؛ ~کسی گرفتن کنایه از: کار او رونق گرفتن .
-
زمین
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] (اِ.)1 - سومین سیاره از سیارات منظومه شمسی به نسبت دوری از خورشید. 2 - مساحتی از خاک که در آن کشت و زرع می کنند. 3 - خاک . ؛ ~ و زمان کنایه از: همه جا و همه چیز. ؛ ~ را به آسمان دوختن کنایه از: دست به کار محال زدن و به قصد پیروز شدن...
-
یخ کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) 1 - بسیار سرد شدن . 2 - (عا.) کنایه از: بسیار متعجب شدن . 3 - وا رفتن ، دمغ شدن .
-
یخ بندان
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) 1 - شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب . 2 - قسمتی از دوران چهارم زمین شناسی .
-
یخ دان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - ظرفی که یخ در آن نهند. 2 - ظرفی صندوق مانند که در سفر خوراکی ها را در آن نهند. 3 - هرچیز از مال و اسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت به کار آید.
-
یخ شکن
فرهنگ فارسی معین
( ~. ش کَ) (ص مر.) 1 - شکنندة یخ . چکشی که بدان قالب یخ را شکنند. 3 - کشتی ای که بدان قطعات بزرگ یخ اقیانوس های منجمد را شکنند تا رفت و آمد کشتی ها در آن ممکن شود.
-
زمین خوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (اِ.) کسی که زمین های بایر و بی صاحب را از راه های نامشروع تصرف می کند و به دیگران می فروشد.
-
زمین خیز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .)1 - عجیب ، شگفتی آور. 2 - محصول کشاورزی .
-
زمین دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - مالک . 2 - مرزبان .
-
زمین دوز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) 1 - (اِ.) نوعی خیمه . 2 - (ص مر.) محکم ، استوار.
-
زمین شناسی
فرهنگ فارسی معین
( ~. ش ) 1 - (حامص .) مطالعة زمین و دگرگونی های آن . 2 - (اِ.) علمی که موضوع آن زمین و دگرگونی های مربوط به آن است .
-
زمین گیر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) درمانده ، ناتوان .
-
زمین لرزه
فرهنگ فارسی معین
( ~. لَ زِ) (اِمر.) زلزله .
-
هفت زمین
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (اِمر.) نک . هفت اقلیم .
-
گاو زمین
فرهنگ فارسی معین
(وِ زَ)(اِمر.) گاوی که طبق افسانه ها در زیر زمین است و زمین روی شاخ این گاو قراردارد و خود گاو بر پشت ماهی ایستاده است .