کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زحمت کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قدم رنجه کردن
فرهنگ فارسی معین
(قَ دَ. رَ جِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) زحمت راهی را تحمل کردن .
-
استخوان خرد کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ. کَ دَ) (مص ل .) با زحمت زیاد صاحب تجربه شدن .
-
گاییدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - انجام عمل جماع به وسیلة جنس نر. 2 - (عا.) کسی را به زحمت انداختن و کلافه کردن .
-
مزاحمت
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ مَ) [ ع . مزاحمة ] (مص م .) 1 - زحمت دادن . 2 - انبوهی کردن و تنگ گرفتن بر کسی .
-
دبه
فرهنگ فارسی معین
(دَ بِّ) [ ع . دبة ] (اِ.) 1 - ظرف روغن . 2 - مجازاً بیضه ، خایه . 3 - (مج .) اثاثه ، لوازم . ؛ ~و زنبیل گرفتن کنایه از: گدایی کردن ، به دست آوردن روزی با زحمت و رنج .
-
بازیافت
فرهنگ فارسی معین
(مص مر. اِمر.) 1 - آن چه که بی زحمت و رنج به دست آید. 2 - به دست آوردن مواد قابل استفاده از موادی که قبلاً مصرف شده اند. 3 - پیدا کردن و به دست آوردن آن چه گم شده است .
-
بلا
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . بلاء ] ( اِ.) 1 - آزمایش . 2 - سختی ، گرفتاری . 3 - مصیبت ، آفت . 4 - بدبختی ای که بدون انتظار و بی سبب بر سر کسی وارد آید. 5 - ظلم ، ستم . ؛ ~ بر سر کسی آوردن کسی را گرفتار زحمت کردن .
-
طوق
فرهنگ فارسی معین
(طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گردن بند 2 - هر آن چه که گرداگرد چیزی را فرا گیرد. 3 - خطی بر گرد گردن پرندگان مانند کبوتر و قُمری . ؛~ لعنت به گردن کسی انداختن او را گرفتار زحمت و ناراحتی طولانی کردن .
-
قران
فرهنگ فارسی معین
(قِ) (اِ.) واحد پول ایران در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی و آن مسکوکی نقره بود به وزن 24 نخود، معادل یک ریال کنونی . ؛یک ~ را دو قران کردن با زحمت بسیار سودی به دست آوردن .
-
بخیه
فرهنگ فارسی معین
(بَ یِ) ( اِ.) 1 - کوکی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی بزنند. 2 - دوختن بخشی از بدن که در اثر عمل جراحی شکافته شده باشد. ؛ اهل ~ اهل فن ، صاحب سررشته ، وارد به کار. ؛ ~ به آب دوغ زدن کنایه از: زحمت بی هوده کشیدن ،کاری بی حاصل کردن .
-
چوب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای سخت که ریشه و ساقه و شاخة درخت را تشکیل می دهد و آن را برای ساختن اشیاء به کار می برند . 2 - تنة بریده شدة درخت . 3 - (عا.) واحد پول در معاملات بازار و بسته به بزرگ بودن و یا کوچک بودن معامله : 1000چوب یعنی 1000 تومان . ...
-
استخوان
فرهنگ فارسی معین
(اُ تُ خا) [ په . ] (اِ.) 1 - مادة سختی است که در ساختمان بدن مهره داران به کار رفته است و محل اتکای عضلات و مخاط ها ودیگر قسمت های نرم بدن است .استخوان های بدن انسان و دیگر استخوان داران به دو دستة دراز و پهن تقسیم می شوند. در وسط استخوان مادة نرمی...
-
کار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه که کرده شود، فعل ، عمل . 2 - پیشه ، شغل . 3 - سعی و جهد. 4 - رزم ، جنگ . 5 - کشت ، زراعت . 6 - مسئولیت ، وظیفه . 7 - گرفتاری ، دشواری . 8 - وضعیت ، حال . 9 - حادثه ، پیشامد. 10 - صنعت ، هنر. 11 - م...