کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریش ریش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریش ریش
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) پاره پاره ، چاک چاک .
-
جستوجو در متن
-
بامه
فرهنگ فارسی معین
(مَ)(اِ. ص .) ریش دراز و انبوه ، مردی که ریش دراز دارد.
-
بلمه
فرهنگ فارسی معین
(بَ مِ) ( اِ.) 1 - ریش بلند و انبوه . 2 - مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد. بامه هم گفته شده .
-
رش
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) نک ریش .
-
کند
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) جراحت ، ریش .
-
ریشو
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) مردی که ریش دارد.
-
رشک
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص .) مردی که ریش انبوه دارد.
-
ساده کار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) بی ریش ، امرد.
-
ساده رخ
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رُ) (ص مر.) بی ریش .
-
ساده رو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) بی ریش و امرد.
-
آق سقل
فرهنگ فارسی معین
(سَ قَّ) [ تر. ] (اِمر.) ریش سفید.
-
ولانه
فرهنگ فارسی معین
(وِ یا وَ نِ) (اِ.) والانه ؛ ریش ، جراحت .
-
ساده زنخ
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ نَ) (ص مر.) جوانی که هنوز ریش درنیاورده .
-
قروح
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قرح ؛ ریش ها، زخم ها.