کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریز اندام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جرعه ریز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) آن که جرعه (شراب و مانند آن ) ریزد. 2 - (اِمر.) جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم است : بزرگ و کوچک . با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر ریزند و با کوچک آن دارو و شربت و غیره در گلوی اطفال کنند.
-
خرده ریز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) (عا.) 1 - اشیاء کم ارزش ، چیزهای کم فایده یا بیهوده . 2 - باقی ماندة هر چیز، آشغال .
-
جستوجو در متن
-
فسقلی
فرهنگ فارسی معین
(فِ سْ قِ) (ص .) (عا.) کوچک ، ریز اندام .
-
فنقلی
فرهنگ فارسی معین
(فِ نْ قِ) (ص .) (عا.) کوچک ، ریز اندام .
-
قرح
فرهنگ فارسی معین
(قَ) (اِ.) 1 - زخم . 2 - اثر گزیدگی سلاح . 3 - آبلة ریز که بر اندام برآید.
-
پت
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - پشم نرمی که از بن موی بز روید و آن را به شانه برآورند و از آن شال بافند؛ بز پشم ، بزوشم ، کرک ، کلک . 2 - کرک های ریز درهم تافتة سطح بشرة بعضی گیاهان ، کرک ها و الیاف نرم سطح بعضی اندام های گیاهی ؛ پرز، هر چیز نرم .