کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روش هدایتِ به فرمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فرمانده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دِ) (ص فا.) فرمان دهنده ، کسی که فرمان بدهد. در ارتش مافوقی که به زیردستان فرمان دهد.
-
تمکین
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرمان بردن . 2 - پابرجا کردن ، به کسی فرمان دادن .
-
ارد
فرهنگ فارسی معین
(اُ رْ) [ انگ . ] (اِ.) فرمان ، دستور ؛ ~ کسی را خواندن به حرف کسی اهمیت دادن ، فرمان کسی را انجام دادن .
-
طغراء
فرهنگ فارسی معین
(طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوعی خط که به شکل منحنی بالای نامه ها و فرمان ها نوشته می شد و حکم امضای پادشاه را داشت . 2 - فرمان ، منشور.
-
لگام کشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کِ دَ) (مص م .) 1 - متوقف ساختن . 2 - به زیر فرمان آوردن .
-
دنگی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص نسب .) 1 - دنگ کوب . (هوا) 2 - با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیلة دستة فرمان ).
-
ارتسام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - رسم و فرمان به جای آوردن . 2 - نقش گرفتن ، صورت پذیر شدن .
-
امر
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرمان دادن . 2 - (اِ.) دستور، حکم . جِ اوامر. ؛~ و نهی کردن کسی را به اطاعت از خود واداشتن .
-
تمغا
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ مغ . ] (اِ.) 1 - مُهر، داغ . 2 - مهری که در قدیم پادشاهان مغول به فرمان های خود می زده اند. 3 - باج ، خراج .
-
سگدست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (اِمر.) میله ای فلزی که حرکت را از فرمان به چرخ ها منتقل می کند.
-
قضاء
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به جا آوردن ، گزاردن . 2 - داوری کردن . 3 - (اِ.) حکم ، فرمان . 4 - سرنوشت ، تقدیر.
-
مبرت
فرهنگ فارسی معین
(مَ بَ رَّ) [ ع . مبرة ] 1 - (مص ل .) اطاعت از فرمان پدر و مادر. 2 - در فارسی به معنای کار خیر، نیکی کردن .
-
منشور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرمان ، فرمان پادشاهی . 2 - شکلی هندسی که قاعده هایش یک چند ضلعی و وجوه جانبیش متوازی الاضلاع باشد. 3 - جسمی از جنس بلور به شکل منشور که نور پس از عبور از آن تجزیه می شود.
-
رل
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - وظیفه ای که بازیگر یا هنرپیشه بر عهده دارد. 2 - وظیفه ، عمل . 3 - آلتی که راننده به وسیلة آن ماشین را به هر طرف که بخواهد حرکت دهد، فرمان .
-
پروانه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - نوشته ای رسمی که به دارندة آن اجازة کار معینی را می دهد مثل پروانة وکالت . 2 - جواز، اجازه نامه . 3 - حکم ، فرمان پادشاهان .