کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشنرخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) 1 - رخنه ، شکاف . 2 - خط هایی که از کشیدن سوهان بر روی فلزات ایجاد شود.
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِ.) 1 - گونه ، چهره ، هر یک از دو طرف گونه . 2 - سوی ، طرف . 3 - عنان اسب ، افسار.
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ معر. ] (اِ.) یکی از مهره های شطرنج که به شکل برج است .
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) پرنده ای موهوم و بزرگ مانند سیمرغ و عنقا.
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص . اِ.) جنگجو، پهلوان .
-
روشن
فرهنگ فارسی معین
(رَ شَ) [ په . ] (ص .) 1 - درخشان ، تابان . 2 - آشکار، واضح .
-
روشن
فرهنگ فارسی معین
(رَ وِ شْ) [ په . ] 1 - (اِمص .) حرکت ، گردش . 2 - (اِ.) طرز، روش .
-
تمام رخ
فرهنگ فارسی معین
(تَ. رُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نقش یا تصویری که از روبرو باشد. مق نیم رخ .
-
رخ فروز
فرهنگ فارسی معین
(رُ. فُ) 1 - (ص فا.) آن که چهرة خویش نماید. 2 - (اِمر.) روز هفتم از ماه های ملکی . 3 - (اِ.) دستینه ای که آن را چهارتو مانند ریسمانی تابیده باشند.
-
زهره رخ
فرهنگ فارسی معین
(زُ رِ. رُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارای چهره ای مانند زهره ، ناهید رخسار، زهره - جبین .
-
ساده رخ
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رُ) (ص مر.) بی ریش .
-
نیم رخ
فرهنگ فارسی معین
(رُ)(اِمر.) 1 - نصف چهره . مق تمام رخ . 2 - منظرة هرچیز از جانبین .
-
روشن بین
فرهنگ فارسی معین
(رَ شَ)(ص فا.)1 - دانا. 2 - روشنفکر.
-
روشن بینی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) 1 - دانایی . 2 - روشنفکری .
-
روشن چراغ
فرهنگ فارسی معین
( ~. چِ) (اِمر.) نوایی است از موسیقی قدیم .