کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روا
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ په . ] (ص .) 1 - جایز. 2 - حلال . 3 - سزاوار.
-
واژههای مشابه
-
فرمان روا
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رَ) (ص مر.) حاکم .
-
واژههای همآوا
-
روع
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ترسیدن . 2 - (اِ.) ترس .
-
جستوجو در متن
-
برتاختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) روا شدن ، روا کردن .
-
تجویز
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) روا شمردن ، روا کردن .
-
تنجز
فرهنگ فارسی معین
(تَ نَ جُّ) [ ع . ] (مص م .) روا کردن ، خواستار روا کردن حاجت شدن .
-
متنجز
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ نَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که از دیگری بخواهد تا حاجت وی روا کند. 2 - روا کنندة حاجت ؛ ج . متنجزین .
-
روی داشتن
فرهنگ فارسی معین
(تَ)(مص ل .)وجهی داشتن ، روا بودن .
-
مباح
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (ص .) روا، مجاز.
-
اسعاف
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) برآوردن ، روا کردن (حاجت و مانند آن ).
-
پرهیزانه
فرهنگ فارسی معین
(پَ نِ) (اِمر.) غذایی که پزشک برای بیمار روا می دارد.
-
تنجیز
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) روا کردن ، رو - گردانیدن .