کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رند و عاشق و مجنون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دیوانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ یا نَ) 1 - (ص مر.) همچون دیو، مانند دیوان . 2 - بی عقل ، بی خرد، مجنون . ؛~ء کسی بودن کنایه از: عاشق و بی قرار بودن کسی .
-
عاشق کش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که عنایت و توجهی به عاشق خود ندارد.
-
چگور
فرهنگ فارسی معین
(چُ) [ تر. ] (اِ.) نوعی ساز سیمی ساده که بین روستاییان و ترکان و ترکمانان رواج دارد و نوازندة آن را «عاشق » می نامند.
-
لیلی و مجنون
فرهنگ فارسی معین
(لِ یُ مَ) 1 - (اِ.) نام یکی از گوشه های همایون در موسیقی . 2 - (اِخ .) نام دو تن از عشاق تاریخ .
-
شب پیما
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پَ یا پِ) (ص فا.) 1 - شب بیدار. 2 - عاشق مهجور و بی قرار.
-
مفتتن
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ تَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در فتنه افتاده . 2 - مفتون و عاشق شده .
-
سنار
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (اِ.) 1 - جایی در دریا که عمق آن اندک بوده و کشتی در آن جا به گل نشیند. 2 - مجازاً عاشق و گرفتار.
-
مولا
فرهنگ فارسی معین
(ص .) (عا.) آب زیرکاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده .
-
قاب بازی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) = قاپ بازی : در عهد شاه عباس بزرگ معمول بود که با قاب (گوسفند) بازی می کردند. یک طرف قاب دزد و طرف دیگر آن عاشق نامیده می شد.
-
لب
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ په . ] (اِ.) 1 - کنارة هر چیزی . 2 - بخش بیرونی دهان . ؛ ~ چشمه بردن و تشنه برگرداندن کنایه از: رند و هوشیار و سیاست مدار بودن .
-
چپانی
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (اِ. ص .) 1 - کهنه پوش ، ژنده پوش . 2 - رند بی سر و پا.
-
دندان
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (اِ.) بخش سخت و محکم در دهان جانوران که عمل جویدن را انجام می دهد. ؛~ کسی گیر کردن کنایه از: عاشق یا خواهان شدن . ؛ ~ تیز کردن کنایه از: آماده یا خواستار به دست آوردن چیزی شدن . ؛ ~روی جگر گذاشتن کنایه از: شکیبایی کردن . ؛~ کندن ...