کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رقیق
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نازک . 2 - نرم . 3 - آبکی .
-
واژههای مشابه
-
رقیق الفکر
فرهنگ فارسی معین
(رَ قُ لْ فِ) [ ع . ] (ص مر.) نازک - اندیش .
-
جستوجو در متن
-
سوپ
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) نوعی آش رقیق که قبل از غذا خورده شود.
-
تینر
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ انگ . ] (اِ.) مایة رقیق کنندة مواد.
-
شرشر
فرهنگ فارسی معین
(شُ. شُ) (اِصت .) صدای ریزش مایع رقیق .
-
طحین
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] (اِ.) آرد، گندم رقیق .
-
نازک دل
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دِ) (ص مر.) زودرنج ، حساس ، رقیق القلب .
-
آب زیپو
فرهنگ فارسی معین
(پُ) (اِمر.) (عا.) غذای آبکی ، رقیق و کمرنگ ، کم مایه و بی مزه .
-
ارق
فرهنگ فارسی معین
( اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) رقیق تر، تنگ تر، شفاف تر، باریک تر.
-
ارقاء
فرهنگ فارسی معین
(اَ رِ قّ) [ ع . ] جِ رقیق ؛ بندگان ، مملوکان .
-
بلماج
فرهنگ فارسی معین
(بُ لْ یا لَ) (اِ.) نوعی از کاچی که آش بی گوشت رقیق آبکی باشد؛ اماج .
-
اثیر
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ معر. ] ( اِ.) به باور قدما کره آتش که بالای کرة هواست ، سیالی رقیق و بی وزن است .
-
اوحال
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) [ ع . ] (اِ.) ج وَحَل ؛ گل چسبنده و رقیق که پا در آن گیر کند و بماند.