کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفته باشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
روزگار رفته
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ تِ) (ص مر.) کنایه از: 1 - بخت برگشته ، بی اقبال . 2 - کسی که عمرش بیهوده سپری شده .
-
فرو رفته
فرهنگ فارسی معین
(فُ. رَ تِ) (ص مف .) اندوهگین ، مغموم .
-
بر باد رفته
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ تَ یا تِ) (ص مف .) نابود شده .
-
روی هم رفته
فرهنگ فارسی معین
( ~ هَ. رَ تِ) (ق مر.) کلاً.
-
جستوجو در متن
-
باشی
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (ص .اِ.) سرور، رئیس ، سردسته ، سردار.
-
حکیم باشی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - تر. ] (ص مر.) پزشک ، رییس پزشکان .
-
منجم باشی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (اِمر.) رییس منجمان .
-
فراش باشی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - تر. ] (اِمر.) رییس فراشان .
-
میرپنج
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (ص مر. اِمر.) امیر و فرمانده واحدی در حدود پنج هزارتن و او بالاتر از مین باشی بود.
-
اپیکوریسم
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مکتب فلسفی منسوب به اپیکور فیلسوف یونانی . 2 - مکتبی که هدف زندگی را درک لذات جسمانی و خوش باشی می داند.
-
آبدار
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - آبدار باشی ، ساقی . 2 - گیاه و میوة پرآب . 3 - تیز، برُنده . 4 - فصیح و روان . 5 - سخت ، محکم ، غلیظ . صفتی برای دشنام ، سیلی .