کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ردّ کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رد
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ په . ] (ص .) 1 - جوانمرد، راد. 2 - دانا، بخرد. 3 - سرور، پیشوای دینی زردشتیان .
-
رد
فرهنگ فارسی معین
(رَ د یا دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پس دادن ، بازگردانیدن . 2 - (اِ.) اثر پای ، نشانة قدم .
-
رد زدن
فرهنگ فارسی معین
(رَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رد پای کسی را گرفتن .
-
رد شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - گذشتن ، عبور کردن . 2 - پذیرفته نشدن .