کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رأم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رام
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - مطیع ، فرمانبردار. 2 - خو گرفته ، آموخته . 3 - در آیین زردشتی ، یکی از ایزدان و نام بیست ویکم از هر ماه شمسی .
-
جستوجو در متن
-
توسن
فرهنگ فارسی معین
(تُ سَ)(ص .) 1 - وحشی ، رام ناشونده . 2 - اسب سرکش و رام ناشدنی .
-
اهلی
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) رام و مطیع .
-
رایض
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . رائض ] (اِفا.) رام کنندة ستوران .
-
ره کردن
فرهنگ فارسی معین
(رَ. کَ دَ) (مص م .) رام کردن .
-
هیدخ
فرهنگ فارسی معین
(هَ دَ) (اِ.) اسب جوان سرکش که به سختی رام شود.
-
افساییدن
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) (مص م .) 1 - رام کردن ، مسخّر داشتن . 2 - جادو کردن .
-
تسخر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رام شدن . 2 - بی مزد کار کردن .
-
تسخیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رام کردن ، مغلوب کردن .2 - کار بی مزد کردن .
-
دست خوش
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (ص مر.) 1 - بازیچه ، مسخره . 2 - رام ، مطیع ، زبون .
-
دستکش
فرهنگ فارسی معین
(دَ کِ) 1 - (ص .) رام ، مطیع ، زبون . 2 - (اِ.) نوعی نان .
-
ذلول
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع . ] (ص .) رام ، مطیع . ج . اذلة و ذُلُل .
-
سایس
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . سائس ] (اِفا.) 1 - ادب کننده . 2 - رام کننده .
-
عنان گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مهار کردن ، رام کردن .