کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راه راه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گام سپردن
فرهنگ فارسی معین
(س پُ دَ) (مص ل .) طی کردن ، طی کردن راه .
-
انهاج
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) راه پیدا کردن ، پیدا و گشاده شدن راه .
-
راندن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بیرون کردن . 2 - راه انداختن چهارپا. 3 - طرد کردن .
-
تنقیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تنقیة ] (مص م .) 1 - پاک کردن ، پاکیزه ساختن . 2 - لای روبی قنات و راه آب . 3 - وارد کردن داروی مایع به رودة بزرگ از راه مقعد.
-
هنگامه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) آشوب برپا کردن ، سر و صدا کردن ، سر و صدا راه انداختن .
-
ابتهاج
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن ، شادمان گردیدن . 2 - (اِمص .) شادی ، خوشی . 3 - راه راست خواستن . 4 - گشاد کردن راه .
-
تخطیط
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - راه راه بافتن . 2 - خط دار کردن چیزی را؛ ج . تخطیطات .
-
چپ زدن
فرهنگ فارسی معین
(چَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - از راه دیگر رفتن ، راه را کج کردن . 2 - تندروی در عقاید سیاسی .
-
کچلک بازی درآوردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ چَ لَ. دَ. وَ دَ) (مص ل .) (عا.) داد و فریاد راه انداختن ، الم شنگه راه انداختن ، بهانه جویی کردن .
-
گرد و خاک کردن
فرهنگ فارسی معین
(گَ دُ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) جار و جنجال به راه انداختن ، قشقرق راه انداختن .
-
ارشاد
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) راهنمایی کردن ، راه درست را نشان دادن .
-
دلالت
فرهنگ فارسی معین
(دِ لَ) [ ع . دلالة ] (مص م .) راهنمایی کردن ، راه نمودن .
-
ره بردن
فرهنگ فارسی معین
(رَ. بُ دَ) (مص ل .) راه پیدا کردن ، پی بردن .
-
مشی کردن
فرهنگ فارسی معین
(مَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) راه رفتن .
-
تماشا
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . تماشی ] 1 - (مص م .) دیدن ، نگاه کردن . 2 - (مص ل .) گردش کردن ، راه رفتن .