کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رابطه برقرار کرد با پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فاسق گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رابطة نامشروع برقرار کردن زن شوهردار با مرد بیگانه .
-
عزب خانه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - خانه - ای که چند مرد مجرد در آن زندگی می کنند. 2 - جایی که مردها با زن ها رابطة نامشروع برقرار می کنند.
-
ارتباطی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ارتباط ، آن چه که بستگی به ارتباط داشته باشد. 2 - ویژگی آن چه که با آن ارتباط برقرار می شود.
-
موبایل
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه تلفن قابل حمل بدون سیمی که با استفاده از امواج رادیویی ، ارتباط تلفنی بین دو نقطه را برقرار سازد، تلفن همراه .
-
پشتواره
فرهنگ فارسی معین
(پُ رِ) (اِمر.) آن اندازه بار که با پشت توان حمل کرد.
-
پرتابل
فرهنگ فارسی معین
(پُ بْ) [ فر. ] (ص .) ویژگی دستگاه یا وسیله ای که بتوان آن را با دست حمل کرد، دستی . (فره ).
-
آکادمی
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ فر. ] ( اِ.) فرهنگستان ، آکادمی نام باغی بوده در آتن که افلاطون در آن تدریس می کرد و کم کم با گذشت زمان معنای انجمن علمی یا فرهنگستان را به خود گرفت .
-
پشته
فرهنگ فارسی معین
(پُ تِ) (اِمر.) 1 - کوله بار، پشتواره . 2 - تل ، تپه . 3 - مقدار باری که بتوان با پشت حمل کرد. 4 - فاصلة میان دو چاه قنات .
-
منطق
فرهنگ فارسی معین
(مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استدلال عاقلانه . 2 - علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن می توان از فکر غلط یا استدلال نادرست پرهیز کرد. 3 - دلیل ، علت . 4 - فکر درست .
-
لیکتور
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ فر. ] (اِ.) عنوان صاحب منصبی که پیشاپیش قاضیان و رجال عمدة روم قدیم حرکت می کرد و تبری را که بدان نوارها پیچیده بود، با خود می برد.
-
معبر
فرهنگ فارسی معین
(مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل عبور، گذرگاه . 2 - پُل و هر آنچه که با آن بتوان از رود عبور کرد. 3 - کِشتی . ج . معابر.
-
موس
فرهنگ فارسی معین
(مُ وْ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان نما را روی صفحة نمایش جا به جا کرد و با دکمه های آن به سیستم فرمان هایی داد، موشی . (فره ).
-
اکسیر
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ معر. ] (اِ.) 1 - ماده ای که ماهیت اجسام را تغییر دهد و با ارزش تر سازد مثلاً مس را طلا سازد. 2 - هر چیز مفید و کمیاب . 3 - دارویی که به عقیدة قدما هر مرضی را علاج می کرد.
-
پالت
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شستی نقاشی (تخته رنگ ). 2 - سکوی قابل حمل بیشتر از جنس چوب برای جابه جا کردن مواد و بسته ها. 3 - سازه های مسطح و کوچک چوبی که زیر بار قرار دهند تا بتوان آن را با افرازه بلند کرد. بارکف . (فره ).
-
پرده کرکره
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ کِ رِ) (اِمر.) وسیله ای از تیغه های نازک خم پذیر که به وسیلة ریسمان هایی به هم متصل شده و به پنجره آویخته می شود و با کشیدن ریسمان ها می توان آن را باز و بسته کرد.