کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذَوَيْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ذوی الاوتار
فرهنگ فارسی معین
(ذَ وِ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.) آلات موسیقی زهی .
-
ذوی العقول
فرهنگ فارسی معین
(ذَ وِ لْ عُ قُ) [ ع . ذوالعقول ] (ص مر.) خردمندان ، بخردان .
-
ذوی القربی
فرهنگ فارسی معین
( ~. قُ با) [ ع . ذووالقربی ] (ص مر.) نزدیکان ، خویشان .
-
جستوجو در متن
-
ذوالقربی
فرهنگ فارسی معین
( ~. قُ با) [ ع . ] (اِمر.) خویش ، خویشاوند؛ جِ ذوی القربی .
-
ایشان
فرهنگ فارسی معین
(ضم .) ضمیر شخصی ، منفصل (جمع ذوی العقول ). الف - فاعلی : ایشان گفتند، ایشان رفتند. ب - اضافی : کتاب ایشان ، خانة ایشان .
-
ذی عقل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص مر.) خردمند، دارندة عقل ، بخرد؛ ج . ذوی العقول .
-
هرچه
فرهنگ فارسی معین
(هَ چِ) = هرچ : (مبهم مرکب ) 1 - هر چیز. 2 - هر اندازه ، هر قدر. 3 - هر که (در ذوی العقول به کار رود). ؛ ~ نه بدتر (کن .) مقعد، ماتحت .