کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دید
فرهنگ فارسی معین
(مص مر.) دیدن ، رؤیت کردن .
-
دید
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - بینایی ، نظر. 2 - تخمین ، حدس .
-
واژههای مشابه
-
دید زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - تخمین زدن قیمت چیزی ، برآورد کردن حاصل زراعت . 2 - چشم چرانی .
-
فرا دید
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ق مر.) پدید، هویدا.
-
جستوجو در متن
-
نگاه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ په . ] (اِ.) نظر، دید.
-
فراخ بین
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) بلندنظر، دارای وسعت دید.
-
بادگانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِمر.) دریچة مشبکی که توسط آن از درون اتاق بیرون را توان دید و به عکس .
-
ذره بینی
فرهنگ فارسی معین
(ذَ رِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) آن چه که جز با ذره بین نتوان دید.
-
آب سبز
فرهنگ فارسی معین
(بِ سَ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که باعث درد کرة چشم و محدود شدن میدان دید می شود.
-
تم
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - تیرگی چشم ، بیماری ای که باعث نابینایی و کمی دید می شود. 2 - تاریکی ، سیاهی .
-
تمر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) آب مروارید، یکی از بیماری های چشمی که بیشتر در سنین بالا بروز می کند و باعث کم شدن نیروی دید می شود.
-
گوچاه
فرهنگ فارسی معین
(گَ یا گُ) (اِمر.) گودالی که چندان عمیق نباشد و ته آن را بتوان دید، حفره .
-
لحاظ
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به گوشة چشم نگریستن . 2 - (اِمص .) نگرش ، دید، ملاحظه .