کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دُوات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دوات
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (اِ.) ظرفی که در آن مرکب ریزند.
-
واژههای همآوا
-
دوات
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (اِ.) ظرفی که در آن مرکب ریزند.
-
جستوجو در متن
-
آمه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) ( اِ.) دوات ، جای مرکب .
-
لیقه دان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (اِمر.) دوات مرکب و شنجرف .
-
خوالستان
فرهنگ فارسی معین
(خا لِ) (اِمر.) دوات ، ظرفی کوچک که مرکُب را در آن ریزند.
-
رقیم
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوشته شده ، نوشته . 2 - نامه . 3 - دوات .
-
لیقه
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) نخ ابریشم در هم پیچیده ای که در دوات می گذارند و مرکب را روی آن می ریزند.
-
منجک
فرهنگ فارسی معین
(مَ جَ) (اِ.) نوعی شعبده که عبارت است از بیرون جهانیدن پاره های آهن و سنگ ریزه از کاسة آب یا قلم از دوات .
-
محبره
فرهنگ فارسی معین
(مَ بَ رِ) [ ع . محبرة ] (اِ.) دوات و مرکب دان . ج . محابر.
-
دواتگر
فرهنگ فارسی معین
(دَ گَ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - کسی که دوات می سازد؛ دویت گر. 2 - کسی که سماور و سینی و ظروف دیگر سازد. 3 - کسی که اشیاء فلزی را لحیم کند.
-
وقبه
فرهنگ فارسی معین
(وَ بَ یا بِ) [ ع . وقبة ] (اِ.) 1 - مغاکی در کوه به اندازة یک قامت که آب در آن گرد آید. 2 - روزنی بزرگ که پرتو آفتاب از آن آید. 3 - یکی از اجزای دوات قلمدان .
-
فرضه
فرهنگ فارسی معین
(فُ ضَ یا ض ) [ ع . فرضة ] (اِ.) 1 - رخنه و سوراخی که از آن آب کشند. 2 - سوراخ پاشنة در. 3 - دهانة جوی . 4 - جای درآمدن به کشتی از لب دریا. 5 - دهان دوات .