کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دُم سپری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دم کرده
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کَ دِ) (اِمر.) هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود.
-
دم کل
فرهنگ فارسی معین
(دُ. کُ) (ص مر.) 1 - کوتاه دم . 2 - بی دم .
-
دم کلفت
فرهنگ فارسی معین
(دُ. کُ لُ) (ص مر.) (عا.) 1 - پول دار، ثروتمند. 2 - مرد معتبر، بااعتبار.
-
دم گاو
فرهنگ فارسی معین
(دُ مِ) (اِمر.) گاودم ، دوال و تسمه ای که آن را به شکل دم گاو تابند و مانند تازیانه به کار برند.
-
دم گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - هم آواز شدن . 2 - دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن .
-
دم گرگ
فرهنگ فارسی معین
(دُ مِ گُ) (اِ.) 1 - کنایه از: صبح کاذب . 2 - یکی از منازل قمر؛ شوله ، دنبال گرگ ، ذنب السرحان .
-
دم پخت
فرهنگ فارسی معین
(دَ پُ) (اِمر.) نک دمپختک .
-
دم لابه
فرهنگ فارسی معین
(دُ بِ) (اِمص .) تملق ، چاپلوسی . دمن (دَ مَ) (اِ.) دامن .
-
دم بر زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - نفس تازه کردن ، آسودن . 2 - حرف زدن .
-
دم و دستگاه
فرهنگ فارسی معین
(دَ مُ دَ) (اِمر.) هیبت ، جلال ، شکوه .