کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَعَوْتُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دعوت
فرهنگ فارسی معین
(دَ وَ) [ ع . دعوة ] (مص م .) خواندن ، خواندن کسی به مهمانی یا جایی .
-
واژههای همآوا
-
دعوت
فرهنگ فارسی معین
(دَ وَ) [ ع . دعوة ] (مص م .) خواندن ، خواندن کسی به مهمانی یا جایی .
-
جستوجو در متن
-
داعی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که مردم را به دین خود دعوت کند. 2 - دعا کننده . 3 - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان . ج . دعاة .
-
مدعو
فرهنگ فارسی معین
(مَ عُ وّ) [ ع . ] (اِمف .) دعوت شده ، خوانده شده .
-
داعی الدعاة
فرهنگ فارسی معین
(یَ دَّ) [ ع . ] (اِمر.) یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان ، که رییس مجلس دعوت بوده و روزهای معینی در هفته تشکیل می شد. این مقام پایین تر از «امام » و بالاتر از «داعی کبیر» بود.
-
استتباع
فرهنگ فارسی معین
(اِ ت ِ تú) [ ع . ] (مص م .)به پیروی دعوت کردن .
-
تطفل
فرهنگ فارسی معین
(تَ طَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) طفیلی بودن ، بدون دعوت همراه کسی به جایی رفتن .
-
جارکش
فرهنگ فارسی معین
(کِ یا کَ) (ص فا.) کسی که به آواز بلند مردم را به امری دعوت کند، جارزن ، جارکشنده .
-
صلاء
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (مص م .) آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز.
-
ناخوانده
فرهنگ فارسی معین
(خا د ) (ص مف .) 1 - بی سواد، درس نخوانده . 2 - دعوت نشده .
-
وعده گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دعوت کردن .
-
گاو سامری
فرهنگ فارسی معین
(وِ مِ)(اِمر.) گاو زرینی که سامری نامی از بنی اسرائیل آن را ساخته بود و مردم را به پرستیدن آن دعوت می کرد.
-
مأذون
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اجازه داده شده . 2 - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان .