کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَائِمٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دائم الخمر
فرهنگ فارسی معین
(ئِ مُ لú خَ) [ ع . ] (ص مر.) اَلْکُلی ، معتاد به شراب یا هر نوشابة الکلی دیگر.
-
دائم الصوم
فرهنگ فارسی معین
(ئِ مُ صَّ) [ ع . ] (ص مر.) آن که پیوسته روزه دارد.
-
جستوجو در متن
-
مستدام
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) دائم ، برقرار، پاینده .
-
دایم
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . دائم ] 1 - (ق .) همیشه ، همواره . 2 - (ص .) جاوید، پایدار.
-
بیست و چهارساعته
فرهنگ فارسی معین
(تُ چِ عَ تِ) [ فا - ع . ] 1 - در تمام مدت شبانه روز. 2 - مجازاً: همیشه ، دائم .
-
احصان
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) استوار و محکم کردن . 2 - (مص ل .) نگه داشتن نَفْس از انجام کار بد. 3 - شوی کردن زن . 4 - زن گرفتن مرد. 5 - زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن » و به زن «محصنه » گویند.