کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دولا شدن ماندن کمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لنگ ماندن
فرهنگ فارسی معین
(لَ. دَ) (مص ل .) (عا.) معطل ماندن ، بیچاره شدن .
-
کمر بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) (مص ل .) آماده شدن ، مهیا شدن .
-
ضمن
فرهنگ فارسی معین
(ضَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برجای ماندن . 2 - عاجز شدن .
-
واماندن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) خسته شدن ، عقب ماندن .
-
بهت
فرهنگ فارسی معین
(بَ یا بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سرگشته ماندن ، خیره شدن . 2 - عاجز شدن ، درمانده گشتن .
-
فروکش شدن
فرهنگ فارسی معین
(فُ کِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - در جایی فرود آمدن و ماندن . 2 - از شدت چیزی کم شدن .
-
فروکش کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) 1 - مهار شدن . 2 - در جایی فرود آمدن و ماندن . 3 - از شدت و حدّت چیزی کم شدن .
-
تعطل
فرهنگ فارسی معین
(تَ عَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) بی کار شدن ، بی کار ماندن .
-
لزوم
فرهنگ فارسی معین
(لُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیوسته ماندن با کسی . 2 - لازم شدن ، ضرورت .
-
ملکه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بسیار خوب و دقیق در یاد و حافظه ماندن .
-
شال و کلاه کردن
فرهنگ فارسی معین
(لُ کُ. کَ دَ) (مص ل .) 1 - لباس پوشیدن و عازم شدن . 2 - (مجازاً) تصمیم قطعی گرفتن ، کمر همت بستن .
-
ثبوت
فرهنگ فارسی معین
(ثُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) استوار شدن ، استقرار یافتن . 2 - بر جای ماندن ، ایستادن . 3 - ثابت شدن امری با دلیل و برهان . 4 - (اِمص .) پایداری ، دوام . 5 - استواری ، استقرار. 6 - تحقق .
-
فرو شدن
فرهنگ فارسی معین
(فُ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - پایین رفتن . 2 - به زیر رفتن . 3 - فرود رفت . 4 - غروب کردن ، ناپدید شدن . 5 - داخل شدن . 6 - غوطه ور شدن . 7 - غرق شدن . 8 - انحطاط یافتن ، سقوط کردن . 9 - نابود شدن . 10 - پوشیده ماندن .
-
پنبه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص ل .) 1 - نرم و سفید شدن . 2 - نرم و هموار شدن . 3 - گریختن . 4 - متفرق و پریشان گردیدن . 5 - از کسی بی موجب بریدن ، به هرزه بریدن . 6 - بیهوده شدن ، باطل و بی سود ماندن کار و سخن های پیشین .
-
ماندن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] 1 - (مص ل .) اقامت کردن . 2 - عقب افتادن . 3 - درمانده و ناتوان شدن . 4 - شبیه بودن ، مانند بودن . 5 - تعجب کردن . 6 - شکیبیدن ، صبر کردن . 7 - (مص م .) سپردن ، واگذاردن . 8 - باقی گذاشتن ، به جا گذاشتن .