کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دور زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هفت دور
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ یا دُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) هفت دور و مدت که هر دوری شامل هزار سال است و تعلق به یکی از هفت سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دور سیارة دیگر آغاز گردد. این ادوار را از زحل آغاز کنند و به ترتیب فرود آیند تا به ماه (قمر) رسند. زحل ، عطارد، قمر...
-
جستوجو در متن
-
بردابرد زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص ل .) دور شوید دور شوید گفتن .
-
دفع
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (مص م .)1 - پس زدن .2 - دور کردن .
-
سوسو زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص ل .) روشنایی اندک که از دور دیده شود.
-
طواف کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) گرد چیزی گشتن ، دور زدن .
-
گشتن
فرهنگ فارسی معین
(گَ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - دور زدن ، گردیدن . 2 - تغییر کردن . 3 - شدن . 4 - جستجو کردن . 5 - گردش ، سیر کردن . 6 - چرخیدن ، دور زدن . 7 - مراجعت کردن . 8 - جنگ کردن ، مبارزه کردن ، 9 - انتقال یافتن ، رسیدن . 10 - زایل شدن ، غروب کردن .
-
مداولت
فرهنگ فارسی معین
(مُ وَ یا وِ لَ) [ ع . مداولة ] (مص ل .) 1 - مداومت . 2 - دور زدن . 3 - انقلاب زمانه .
-
محلق
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - موی سترده ، موی تراشیده . 2 - خرمایی که ثلث آن پخته باشد. 3 - محل پرواز به بالا و دور زدن .
-
گردش
فرهنگ فارسی معین
(گَ دِ) (اِمص .) 1 - گردیدن ، دور زدن . 2 - حرکت . 3 - تحول . 4 - پیچ و خم ، چین و شکن . 5 - جابه جایی . 6 - رفتن به جایی برای هواخوری و تفریح یا تماشا.
-
معلق
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ لَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) آویخته شده . 2 - (ص .) آویزان . 3 - (ص .) برکنار شده از خدمت . 4 - (اِ.) جستن به هوا و دور زدن به طوری که مجدداً با پاها به زمین آیند.
-
پرداختن
فرهنگ فارسی معین
(پَ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن ، کارسازی کردن . 2 - جلا دادن . 3 - به انتها رسانیدن .4 - شرح دادن . 5 - خالی کردن ، خلوت کردن . 6 - دور کردن ، جدا کردن . 7 - آهنگ کار کردن ، به کاری دست زدن . 8 - از کاری فارغ شدن . 9 - آماده کردن ، ترتیب دادن...
-
مدار
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای دور زدن و گردیدن . 2 - در اصطلاح جغرافیا عبارت از خطی است که سیارات به دور خورشید می پیمایند. ؛ ~ رأس الجدی مدار َ27 ْ23 عرض جنوبی کرة زمین که خورشید در روز اول دی ماه به آن عمود می تابد و منطقة معتدل جنوبی از پایین آن ت...
-
سیم
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.)1 - نقره . 2 - پول ، وجه . 3 - فلزی قیمتی که در معادن به طور خالص یا به صورت ترکیب با فلزات دیگر (انتیمون ، سرب ) یافت می شود و چون آن را با مس ترکیب کنند محکم تر می گردد و در صنعت کاربرد زیاد دارد. 4 - مفتول ، رشتة باریک فلزی . 5 - یک...