کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دود و دَم ه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غرار
فرهنگ فارسی معین
(غِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دَم تیز شمشیر و نیزه . 2 - خواب اندک ، هر چیز کم . 3 - کسادی بازار.
-
لات و لوت
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (ص مر.) (عا.) بی کار ه و فقیر.
-
وجهه
فرهنگ فارسی معین
(و ه ) [ ع . وجهة ] (اِ.) 1 - طرف ، جانب . 2 - اعتبار، آبرو.
-
ه
فرهنگ فارسی معین
(حر.) سی و یکمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 5 در حساب ابجد.
-
هجده
فرهنگ فارسی معین
(ه دَ) (اِ.) هژده ، ده بعلاوة هشت ، عدد بین هفده و نوزده .
-
قادر انداز
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ)(ص فا.)تیرانداز و کمانداری ک ه تیر او خطا نکند.
-
رافضه
فرهنگ فارسی معین
(فِ ض ) [ ع . رافضة ] 1 - (اِفا.) مؤنث رافض . 2 - گروهی که به پیشوای خویش پشت کرد ه و او راترک کنند.
-
نابنوا
فرهنگ فارسی معین
(بِ نَ) (ص .) 1 - آن چه که ضایع شده و ب ه کار نیاید، تباه . 2 - بی نوا، تهیدست .
-
هبه
فرهنگ فارسی معین
(ه ب ) [ ع . هبة ] 1 - (اِمص .) بخشش و انعام . ج . هبات . 2 - (اِ.) آنچه بخشیده شده .
-
هجاء
فرهنگ فارسی معین
(ه ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بدگویی کردن ، دشنام دادن . 2 - بد و عیب کسی را گفتن .
-
هوز
فرهنگ فارسی معین
(هَ وَّ) [ ع . ] (اِ.) دومین کلمة ساخته شده از حروف ابجد مرکب از: ه - و - ز.
-
آکوستیک
فرهنگ فارسی معین
(کُ سْ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - دانش مربوط ب ه تولید و تراگسیل و دریافت اثرهای صوتی نظیر جذب و بازتاب و شکست ، صوت - شناسی (فره ). 2 - به کارگیری عایق های صوتی در ساختمان .
-
کوبن
فرهنگ فارسی معین
(بِ یا بَ)(اِ.)چکش آهنگران و مسگران و آن دو قسم باشد، یکی مربع ک ه آن را پتک خوانند، دیگری دراز و آن را کدینه گویند، مطراق .
-
شوسه
فرهنگ فارسی معین
(شُ سِّ) [ فر. ] (اِ.) جاد ه ای که عملیات زیرسازی آن انجام شده باشد و به جای آسفالت روی آن شن ریخته باشند، جادة ساخته و پرداخته .
-
گبر
فرهنگ فارسی معین
(گَ بَ) (اِ.) 1 - نوعی سنگ که از آن دیگ و کاس ه و امثال آن درست می کنند. 2 - خیمه که به یک ستون برپای باشد.