کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوای قلا بی دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فراغت دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - آرام کردن ، آسایش دادن . 2 - فرصت دادن . 3 - بی نیاز کردن .
-
تکفیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پوشاندن ، کفاره دادن . 2 - کسی را کافر و بی دین خواندن .
-
از
فرهنگ فارسی معین
پای درآوردن ( ~. دَ. وَ دَ) (مص م .) 1 - شکست دادن ، از بین بردن . 2 - بی نهایت خسته کردن .
-
اعمار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - آباد یافتن زمین را. 2 - بی نیاز ساختن کسی را. 3 - چیزی را مادام العمر به کسی دادن .
-
اهمال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرو گذاشتن ، سرسری کاری را انجام دادن . 2 - بی پروایی کردن . 3 - (اِمص .) سهل انگاری . ج . اهمالات .
-
عبث
فرهنگ فارسی معین
(عَ بَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) انجام دادن کاری که فایدة آن نامعلوم باشد. 2 - (ص .) کار و تلاش بیهوده و بی فایده .
-
دست
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضوی از بدن انسان از شانه تا سر انگشتان . 2 - مسند. 3 - قاعده ، روش . 4 - واحدی برای شمارش اقلامی مانند: لباس ، فنجان . 5 - نوبت ، دفعه . 6 - توانایی ، قدرت . 7 - دسته ، جناح ، لشکر. ؛ ~ به بغل تعظیم کردن ، کرنش نمودن . ؛ ~...
-
آراستن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - زینت دادن ، زیور کردن . 2 - نظم دادن . 3 - آماده کردن . 4 - قصد کردن . 5 - مجهّز کردن (سپاه ). 6 - هماهنگ کردن (موسیقی ). 7 - غنی کردن ، بی نیاز کردن . 8 - گماشتن ، مأمور کردن . 9 - منقش کردن . 10 - آباد کردن ، معمور کردن...
-
ابرو
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) مجموع موهای روییده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسة چشم زیر پیشانی . ؛~ بالا انداختن بی میلی نشان دادن ، مخالفت کردن . ؛خم به ~ نیاوردن تحمل کردن مشقت و ناله نکردن .
-
سیلی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ضربه ای که به وسیلة کف دست به چهرة کسی زنند؛ تپانچه . ؛ با ~ صورت خود را سرخ نگه داشتن کنایه از: در عین تنگدستی آبروداری کردن ، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن .
-
خاک
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - رویة زمین که باعث رویاندن نباتات می شود، تراب . 2 - مملکت ، کشور. 3 - گور، قبر، گورستان . 4 - چیز بی قدر ؛ ~ بر سر شدن کنایه از: سخت بی نوا شدن ، دچار رویدادی بسیار غم انگیز شدن . ؛ به ~افتادن کنایه از: زبون شدن . ؛ به ~ افکن...
-
نشاسته
فرهنگ فارسی معین
(نِ تِ) (اِ.) ماده ای است سفید و بی بو و بی مزه تهیه شده از گندم یا سیب زمینی که هم استفاده خوراکی دارد و هم برای آهار دادن پارچه و ساختن چسب و... به کارمی رود.
-
محل
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خشک سال رسیدن زمین را، قحط زده شدن . 2 - سعایت کردن نزد سلطان . 3 - (مص م .) رنج دادن کسی را به سعایت . 4 - (اِمص .) خشک سالی ، قحط . 5 - (ص .) مرد بی خبر و بی فایده . 6 - (اِ.) مکر، فریب .
-
اسب
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] (اِ.) حیوانی است باهوش که برای سواری یا بارکشی به کار گرفته می شود. ؛~ دادن و خر گرفتن کنایه از: معاملة زیان - آور کردن . ؛~ عصاری بودن الف - تلاش بی نتیجه کردن . ب - سرگردان بودن .
-
پاچه
فرهنگ فارسی معین
(چِ) (اِمصغ .) 1 - ساق پا. 2 - از زانو تا سر سم پای گوسفند و گاو. 3 - خوراکی که از دست و پای گوسفند درست کنند. 4 - یکی از دو لنگة شلوار. 5 - لبة پایینی شلوار. ؛ ~ کسی را گرفتن بی جهت کسی را آزار دادن .