کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهن،دهنی،دهان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دهن
فرهنگ فارسی معین
(دُ هْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روغن . 2 - چربی . ج . ادهان .
-
دهان
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (اِ.) = دهن : قسمت مقدم و فوقانی لولة گوارشی که توسط لب ها به خارج باز می شود و در آن اندام های مختلف مانند دندان ها و زبان و غیره وجود دارد. غذا داخل آن می شود و پس از جویده شدن به وسیلة لولة مخصوصی وارد معده می گردد و همچنین صوت از آن...
-
دهان
فرهنگ فارسی معین
(دَ هّ) [ ع . ] (ص .) روغن فروش .
-
دهن چاییدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ هَ. دَ) (مص ل .) (عا.) کنایه از: از عهده برنیامدن ، بی پاسخ گذاشتن .
-
شیرین دهن
فرهنگ فارسی معین
(دَ هَ) (ص مر.) خوش سخن .
-
فراخ دهن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ هَ) 1 - کسی که دهان گشاد دارد. 2 - کنایه از: آدم پر حرف .
-
آب دهان
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص مر.) دهن لق ، کسی که راز نگه دار نیست .
-
دهان دره
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ رِ)(اِمص .) 1 - گشودن دهان به سبب غلبة خواب یا خماری یا تنبلی . 2 - خمیازه .
-
مهر دهان
فرهنگ فارسی معین
(مُ. دَ) (ص مر.) روزه دار.
-
آش دهن سوز
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ دَ هَ) (ص مر.) هر چیز با اهمیت ، مطلوب .