کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دم کژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
در دم
فرهنگ فارسی معین
(دَ دَ) (ق مر.) بی درنگ ، همان دم ، در زمان ، فوراً.
-
دم بخت
فرهنگ فارسی معین
(دَ مِ بَ) (ص مر.) دختری که زمان شوهر کردنش فرا رسیده .
-
دم برآوردن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. بَ. وَ دَ) 1 - (مص ل .) تنفس . 2 - سخنن گفتن . 3 - (مص م .) نیست ونابود کردن .
-
دم بریده
فرهنگ فارسی معین
( دُ . بُ دِ)(ص مف .) کنایه از: شخص زرنگ و آب زیر کاه .
-
دم جنبانک
فرهنگ فارسی معین
(دُ. جُ نَ) (اِمر.) پرنده ای است کوچک از راستة سبک بالان جزو گروه دندانی نوکان ، خاکستری رنگ به اندازة گنجشک که غالباً در کنار آب می نشیند و دم خود را تکان می دهد. دمتک و دمسنجد و طرغلودیس و عصفورالشوک نیز گویند.
-
دم خوردن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. خُ دَ) (مص ل .) فریب خوردن .
-
دم دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص ل .) مغرور کردن .
-
دم در
فرهنگ فارسی معین
کشیدن ( ~. دَ.کِ دَ) (مص ل .) 1 - سکوت کردن ، خاموش شدن . 2 - مردن ، نفس بند آمدن .
-
دم زدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - نفس کشیدن ، نفس تازه کردن . 2 - حرف زدن . 3 - ادعا کردن . 4 - کنایه از: تأخیر کردن .
-
دم سرد
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ) (ص .) مأیوس ، ناامید.
-
دم قیچی
فرهنگ فارسی معین
(دَ. قِ) (اِمر.) قطعه های کوچک اضافی که در جریان برش پارچه ، کاغذ و مقوا و غیره به وجود می آید.
-
دم کردن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کَ دَ) 1 - (مص ل .) اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد. 2 - (مص م .) چای ، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد؛ جوشاندن چای و مانند آن . 3 - برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن و روی د...
-
دم کرده
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کَ دِ) (اِمر.) هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود.
-
دم کل
فرهنگ فارسی معین
(دُ. کُ) (ص مر.) 1 - کوتاه دم . 2 - بی دم .
-
دم کلفت
فرهنگ فارسی معین
(دُ. کُ لُ) (ص مر.) (عا.) 1 - پول دار، ثروتمند. 2 - مرد معتبر، بااعتبار.