کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دم به دم کسی دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دنب
فرهنگ فارسی معین
(دُ) (اِ.) دم . ؛ ~کسی را در بشقاب گذاشتن به مسخره کسی را احترام کردن .
-
دنباله
فرهنگ فارسی معین
(دُ لِ) (اِمر.) 1 - دم . 2 - دم مانند، هر چیز شبیه به دم . 3 - پی ، پس ، پیرو، عقب . 4 - بقیة چیزی ، پس مانده .
-
پر دادن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. دَ) (مص ل .) 1 - به کسی قوتِ قلب دادن . 2 - به کسی موقعیت رشد دادن .
-
دنبه
فرهنگ فارسی معین
(دُ بِ) (اِ.) 1 - دمبه ، جزیی از بدن گوسفند که به جای دم در انتهای خلفی تنة او آویخته و محتوی چربی است . 2 - پیه ، چربی . ؛ ~گذار کردن نوعی رَمل و جادو برای از میان برداشتن یا آسیب رساندن به کسی . با دُنبه آدمکی درست می کردند و با نیت آسیب رساندن ب...
-
ارد
فرهنگ فارسی معین
(اُ رْ) [ انگ . ] (اِ.) فرمان ، دستور ؛ ~ کسی را خواندن به حرف کسی اهمیت دادن ، فرمان کسی را انجام دادن .
-
دمپایی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) 1 - کفش راحتی که در خانه به پا کنند. 2 - آن چه که دم پا یا دم در گسترند.
-
دموی
فرهنگ فارسی معین
(دَمَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به دم ، خونی .
-
کبک
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) پرنده ای است وحشی با دم کوتاه و پرهایی به رنگ خاکی که زیبایی راه رفتنش مَثَل است . ؛ ~ کسی خروس خواندن کنایه از: شاد و شنگول بودن آن کس .
-
کلته
فرهنگ فارسی معین
(کَ تِ) (ص .) 1 - حیوان پیر و از کار افتاده . 2 - کسی که زبانش می گیرد و قادر به ادای کامل کلمات نیست . 3 - بریده دم .
-
میدان دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص م .) (عا.) به کسی اجازه انجام هر کاری را دادن .
-
وقت شناس
فرهنگ فارسی معین
( ~. ش ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - موقع شناس . مق وقت ناشناس . 2 - عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه ،منجم ، ستاره - شناس . 3 - کسی که دم را غنیمت داند، ابن وقت .
-
همیدون
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (ق .) 1 - اکنون ، همین دم . 2 - هم چنین ، به این طریق .
-
اشک
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - قطره ، قطرة آب ، چکه . 2 - سرشک ، آبِ چشم که موقع گریستن از چشم جاری می شود. ؛~ تمساح ریختن اظهار همدردی و غمخواری کردن با کسی از روی ظاهر و به دروغ . ؛ ~ کسی دم مشکش بودن به مختصر ناملایمی گریه کردن ، همواره آمادة گریست...
-
مشت و مال دادن
فرهنگ فارسی معین
(مُ تُ دَ) (مص م .) 1 - با دست کسی یا چیزی را مالش دادن . 2 - مالیدن اندام کسی به مشت (در گرمابه ). 3 - (کن .) گوشمالی دادن ، تنبیه کردن . 4 - به مکر و حیله کسی را سر حال آوردن .
-
اعاره
فرهنگ فارسی معین
(اِ رِ) [ ع . اعارة ] (مص م .) عاریت دادن چیزی را به کسی ، به عاریت سپردن ، ایرمان دادن .