کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دل ای دل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ذماء
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جنبیدن ، حرکت کردن . 2 - قوی تر گردیدن . 3 - آشکار کردن قوت دل را. 4 - (اِ.) قوت دل ، رمق .
-
تردید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) دو دل کردن .
-
غین
فرهنگ فارسی معین
(غَ یا غ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شوریدن دل . 2 - ابری شدن آسمان . 3 - (مص م .) مشغول کردن چیزی ذهن را. 4 - غلبه کردن شهوت بر دل کسی . 5 - (اِمص .) تشنه بودن .
-
ازماع
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) قصد کردن ، دل بر کاری نهادن .
-
برات شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ)(مص ل .) به دل خطور کردن .
-
ماجرا کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - درد دل کردن . 2 - شکوه و شکایت کردن .
-
چت
فرهنگ فارسی معین
(چَ تْ) [ انگ . ] (اِمص .) صحبت دوستانه ، درد دل ، ارتباط محاوره ای از طریق اینترنت .
-
داغ
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - بسیار گرم ، سوزان . 2 - (مجازاً) پررونق . 3 - هیجان انگیز. ؛~ دل کسی را تازه کردن باعث یادآوری و تجدید غمی شدن که او در گذشته تحمل کرده است . ؛ ~ چیزی را به دل کسی گذاشتن کسی را از داشتن چیز دلخواهش محروم کردن . ؛~ پیشانی نشان...
-
بث
فرهنگ فارسی معین
الشکوی (بَ ثَّ شَ کْ وا) [ ع . ] (مص ل .) درد دل کردن ، گله و شکایت کردن .
-
نفث
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به دل کسی القاء کردن چیزی را. 2 - انداختن چیزی را از دهان . 3 - (مص ل .) تف کردن .
-
پوست باز کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص ل .) 1 - پوست کندن . 2 - راز دل را گفتن .
-
ضمیر
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - باطن انسان ، اندرون دل . 2 - اندیشة نهفته ، راز. 3 - کلمه ای که جانشین اسم می شود.
-
تردد
فرهنگ فارسی معین
(تَ رَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) آمد و شد کردن . 2 - دو دل شدن . 3 - اسهال .
-
ایحاء
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (مص م .) 1 - وحی فرستادن ، الهام کردن . 2 - مطلبی را در ذهن یا دل کسی افکندن .
-
عزم
فرهنگ فارسی معین
(عَ زْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)قصد چیزی کردن ، دل بر چیزی نهادن . 2 - (اِمص .) اراده ، قصد.