کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دليل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دلیل
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مرشد، راهنما. 2 - راه ، طریق . 3 - جهت ، سبب . 4 - آن چه که برای اثبات امری به کار برند. ج . ادلاء ادله .
-
جستوجو در متن
-
مدلل
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) با دلیل آورده شده ، دارای دلیل .
-
آوند
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) دلیل ، برهان .
-
استدلال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دلیل خواستن . 2 - دلیل آوردن . ج . استدلالات .
-
مستدل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ دَ لّ) [ ع . ] (اِمف .) با دلیل و برهان ثابت شده . دارای دلیل .
-
مصداق
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دلیل راستی سخن . 2 - چیزی که دلیل راستی کسی باشد. 3 - آن چه که منطبق بر امری گردد.
-
گواه
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص .) شاهد، دلیل ، برهان .
-
برهان
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ ع . ] ( اِ.) دلیل ، جهت . ج . براهین .
-
پروانه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - دلیل ، رهبر. 2 - یکی از گوشه های همایون .
-
غجرچی
فرهنگ فارسی معین
( ~. جِ) [ تر. ] (ص نسب .) دلیل ، بلد، راهنما.
-
قجرچی
فرهنگ فارسی معین
(قَ جَ) [ مغ - تر. ] (ص .) دلیل ، بلد، رابط .
-
احتجاج
فرهنگ فارسی معین
( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) دلیل و برهان آوردن .
-
ادله
فرهنگ فارسی معین
(اَ دِ لِّ) [ ع . ادلة ] (اِ.) جِ دلیل ؛ برهان ها، حجت ها.
-
بی جهت
فرهنگ فارسی معین
(جَ هَ) [ فا - ع . ] (ق مر.) 1 - بی سبب ، بدون دلیل ، بی علت . 2 - بیهوده .