کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دق مرگ دقمرگ شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آیینة دق
فرهنگ فارسی معین
( ~ء دِ) (اِمر.) 1 - آیینه ای که چهرة انسان را زرد و نحیف نشان دهد. 2 - کنایه از: آدم عبوس و ترشرو.
-
دق دلی
فرهنگ فارسی معین
(دِ قِ دِ) (ص مر.) خشم ناشی از رنج و اندوه .
-
دق کردن
فرهنگ فارسی معین
(دِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مردن ، از غصه مردن .
-
دق الباب
فرهنگ فارسی معین
(دَ قُّ لْ) (مص م .) بر در کوفتن .
-
دق و لق
فرهنگ فارسی معین
(دَ قُّ لَ قُ) (ص مر.) 1 - خشک و خالی ، بی آب و علف . 2 - بی موی . دغ و لغ و دک و لک نیز گویند.
-
جستوجو در متن
-
ورپریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ دَ) (مص ل .) (عا.) دچار مرگ ناگهانی شدن .
-
جان به سر شدن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. سَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - سخت بی تاب شدن . 2 - به حال مرگ افتادن .
-
اجل معلق
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ مُ عَ لَُ) (ص مر.) 1 - مرگ ناگهانی . 2 - کنایه از: ناگهان حاضر شدن کسی .
-
احتضار
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حاضر شدن . 2 - فرا رسیدن هنگام مرگ . 3 - جان کندن . 4 - شهری شدن ، از سفر یا بیابان به شهر آمدن .
-
آفتاب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) 1 - خورشید، شمس ، مهر. 2 - نور خورشید، شعاع شمس . ؛ ~از سر دیوار گذشتن 1 - نزدیک شدن غروب . 2 - (کن .) پایان عمر. ؛ ~به گل اندودن (کن .) سعی بیهوده برای پنهان کردن امری آشکار. ؛ ~ ِ لبِ بام ~کن .) هنگام پیری و مرگ .
-
انالله و اناالیه راجعون
فرهنگ فارسی معین
(اِ نّ لِ لا وَ اِ نّ اِ لَ هِ. جِ) [ ع . ] (شب جم .) همه از خداییم و به سوی او بازمی گردیم . (هنگام وارد شدن مصیبت ، شنیدن خبر مرگ ، دیدن جنازه و مانند آن بر زبان می آورند).
-
کار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه که کرده شود، فعل ، عمل . 2 - پیشه ، شغل . 3 - سعی و جهد. 4 - رزم ، جنگ . 5 - کشت ، زراعت . 6 - مسئولیت ، وظیفه . 7 - گرفتاری ، دشواری . 8 - وضعیت ، حال . 9 - حادثه ، پیشامد. 10 - صنعت ، هنر. 11 - م...