کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دق
فرهنگ فارسی معین
(دِ ق یا قّ) [ ع . ] (ص .) 1 - باریک . 2 - اندک ، کم .
-
دق
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) = دک : خواستن ، سؤال کردن ، گدایی کردن .
-
دق
فرهنگ فارسی معین
(دَ قّ) [ ع . ] (مص م .) کوبیدن ، کوفتن .
-
واژههای مشابه
-
آیینة دق
فرهنگ فارسی معین
( ~ء دِ) (اِمر.) 1 - آیینه ای که چهرة انسان را زرد و نحیف نشان دهد. 2 - کنایه از: آدم عبوس و ترشرو.
-
دق دلی
فرهنگ فارسی معین
(دِ قِ دِ) (ص مر.) خشم ناشی از رنج و اندوه .
-
دق کردن
فرهنگ فارسی معین
(دِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مردن ، از غصه مردن .
-
دق الباب
فرهنگ فارسی معین
(دَ قُّ لْ) (مص م .) بر در کوفتن .
-
دق و لق
فرهنگ فارسی معین
(دَ قُّ لَ قُ) (ص مر.) 1 - خشک و خالی ، بی آب و علف . 2 - بی موی . دغ و لغ و دک و لک نیز گویند.
-
واژههای همآوا
-
دغ
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص .) داغ .
-
جستوجو در متن
-
مدقوق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کوفته شده . 2 - لاغر و باریک . 3 - آن که مرض دق دارد.