کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفع 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ذب
فرهنگ فارسی معین
(ذَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) راندن ، دفع کردن . 2 - (اِمص .) منع ، دفع .
-
چشم آویز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) تعویذی که برای دفع چشم زخم درست کنند.
-
دست به آب
فرهنگ فارسی معین
( ~. بِ) (اِمر.) قضای حاجت ، عمل دفع .
-
چشم پنام
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ) (اِمر.) تعویذی که جهت دفع چشم زخم نویسند.
-
دافعه
فرهنگ فارسی معین
(فِ عِ) [ ع . دافعة ] (اِفا.) دفع کننده ، برطرف کننده .
-
مندفع
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) دفع شونده ، بیرون ریزنده ، دور شونده .
-
پادزهر
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمر.) نوشدارو، هر دارویی که برای دفع سمّ به کار می رود.
-
نظر قربانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. قُ) (اِمر.) مهره ای که آن را برای دفع چشم زخم به گردن بیآویزند.
-
متدافع
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) دفع کنندة یکدیگر در کارزار؛ ج . متدافعین .
-
مناطحه
فرهنگ فارسی معین
(مُ طَ حَ یا طِ حِ) [ ع . مناطحة ] 1 - (مص م .) شاخ زدن به یکدیگر. 2 - دفع کردن . 3 - (اِمص .) شاخ زنی . 4 - دفع ، مدافعه .
-
دافع
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دفع کننده ، دورکننده . 2 - حامی . ج . دافعون .
-
اقماع
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوار کردن ، حقیر گردانیدن . 2 - شکستن ، مغلوب کردن . 3 - راندن ، دفع کردن .
-
چشم زد
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (اِ.) 1 - مهرة سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزند. 2 - کنایه از: زمان بسیار کم .
-
خاریدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) 1 - (مص ل .) خارش کردن ، احساس خارش داشتن . 2 - (مص م .) خاراندن ، دفع خارش کردن .
-
مدفوع
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دفع شده ، رانده شده . 2 - گُه ، نجاستی که از مقعد انسان خارج شود.