کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفتر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دفتر
فرهنگ فارسی معین
(دَ تَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - دستة کاغذ سفید ته دوزی شده به شکل کتاب که در آن مطلب نویسند. 2 - جایی که در آن کارهای اداری یا بازرگانی انجام گیرد. 3 - جزوه ، کتاب .
-
واژههای مشابه
-
دفتر کل
فرهنگ فارسی معین
( ~ کُ) (اِمر.) دفتری که هر مؤسسه بازرگانی باید آن را نگه داری و هر هفته لااقل یک بار داد و ستدش را با تفکیک موضوع در آن ثبت کند.
-
دفتر معین
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] ( ~ مُ) (اِمر.) از دفترهای تجارتی که در آن حساب ها به طور تفکیک در صفحه های جداگانه ثبت و نگه داری می شود.
-
جستوجو در متن
-
دفتریار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر) یکی از کارمندان دفتر - خانه (دفتر اسناد رسمی ) که سمت معاونت دفترخانه را دارد.
-
بیاض
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - سفیدی . 2 - دفتر سفید که در آن چیزی ننوشته اند. 3 - دفتر بغلی . 4 - کتاب دعا.
-
دفاتر
فرهنگ فارسی معین
(دَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ دفتر.
-
گید
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) دفتر راهنمای یک شهر یا یک کشور.
-
جلد
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] 1 - پوست . 2 - چیزی که کتاب ، دفتر و مانند آن را پوشش دهد، جلد کتاب ، جلد دفتر. ؛ توی ~ کسی رفتن کسی را وسوسه کردن و از کاری منصرف ساختن یا به کاری برانگیختن .
-
طومار
فرهنگ فارسی معین
[ معر - یو. ] (اِ.) 1 - نامه ، دفتر. 2 - نوشتة دراز.
-
ماره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِ.) 1 - آمار، دفتر حساب . 2 - مُهر.
-
محضردار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) صاحب دفتر اسناد رسمی ، سردفتر.
-
اسم نویسی
فرهنگ فارسی معین
(اِ نِ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص ) نوشتن نام داوطلب یا نام خود در دفتر یک سازمان یا مدرسه و جز آن ، نام نویسی ، ثبت نام . 2 - (اِمر.) کار کسی که نام کسان را در دفتر ثبت می کند، مدت زمانی که نام نویسی جریان دارد.
-
اثبات
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ثابت گردانیدن . 2 - نام نویسی در دفتر لشکر و سپاه .