کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعوی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (مص م .) ادعا کردن ، خواستن .
-
جستوجو در متن
-
مدعی
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَّ عا) [ ع . ] (اِمف .) دعوی کرده شده ، ادعا کرده شده .
-
سرداور
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ) (ص مر. اِمر.) داور سوم است که طرفین دعوی مشترکاً او را تعیین می کنند، حکم مشترک .
-
غورت انداختن
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) (عا.) دعوی باطل کردن ، چیزی را از نیکی یا بدی به خود بستن .
-
متحاکم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) با طرف دعوی نزد حاکم رونده .
-
مخضرم
فرهنگ فارسی معین
(مُ خَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مرد ختنه ناکرده . 2 - سیاهی که پدرش سفیدپوست باشد. 3 - آن که دعوی نسبتی کند و دعوی او راست نباشد. 4 - آن که بخشی از عمر خود را در عهد جاهلیت و بخش دیگر را در دورة اسلام گذرانیده .
-
آیین دادرسی
فرهنگ فارسی معین
(نِ رَ) (اِمر.) مقرراتی که در رسیدگی به دعاوی کیفری و حقوقی از طرف دادگاه ها و مأموران دادرسی و اصحاب دعوی باید رعایت شود.
-
استلحاق
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراخواندن کسانی را برای به هم آمدن ، درخواست ملحق گردیدن . 2 - دعوی کردن که فرزند از آن من است ، به خود نسبت دادن .
-
ادعاء
فرهنگ فارسی معین
(اِ دِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دعوی کردن ، مدعی شدن . 2 - نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار. 3 - آرزو کردن .
-
تهاتر
فرهنگ فارسی معین
(تَ تُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دعوی بین دو کس که ادعای هر دو طرف باطل شود. 2 - معاملة جنس با جنس .
-
ثالث
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (ص .)1 - سوم . 2 - آن که نه مدعی و نه مدعی علیه است و دعوی مابه الادعا کند.
-
خواسته
فرهنگ فارسی معین
(خا تِ) [ په . ] 1 - (ص مف .) طلب شده . 2 - اراده شده . 3 - (اِ.) مال ، ثروت . 4 - امر مورد دعوی .
-
دعاوی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دعوی . 1 - ادعاها. 2 - مرافعه ها. 3 - اسباب ، وسایل .
-
دعوا (دَ)
فرهنگ فارسی معین
[ ع . دعوی ] (اِ.) پرخاش ، دشمنی ، زد و خورد. ؛~ی حیدر و نعمتی مشاجرة خونین و طولانی و معمولاً بی هدف .